<body>

سرشک

وقتی که خود را باز یافتم، دیدم تمام جاده ها از من آغاز میشوند. 

Monday, September 12, 2005

1:06 PM - نوشتار - مترجم

اسباب‌بازي فروشي

اين قطعه، از كتاب Minima Moralia: Recollection from Damaged Life اثر تئودور آدورنو كه حاوي نوشتارهايي گزين‌گويانه از وي است، برگرفته شده است. همچنين اين قطعه در گلچين ادبي جان زرزان (John Zerzan) با نام عليه تمدن آورده شده است).

هِبل (Hebbel) نوشته‌ي شگفت‌انگيزي در خاطرات روزانه خود دارد، مي‌پرسد چه چيزي "جادوي زندگي در سالهاي آتي" را نابود خواهد كرد. اين پرسش به خاطر اين است كه درون تمام عروسك‌هاي بازيِ از ريخت‌افتاده‌ي رنگارنگ، ما استوانه‌ي دواري را مي‌بينيم كه آنها را به حركت وامي‌دارد، و به خاطر دقيقاً همين دليل، تنوعِ دلربا و فريبنده‌ي زندگي به نوعي يكنواختي خشن تقليل يافته است. كودك مي‌بيند كه بندبازان آواز مي‌خوانند، فلوت‌ها مي‌نوازند، دختران مي‌روند و آب مي‌آورند، درشكه‌چي كالسكه را مي‌راند، و فكر مي‌كند كه تمام اينها فقط براي لذت بردن از آن اتفاق مي‌افتد؛ او نمي‌تواند تصور كند كه علاوه بر اين، آن افراد محتاج خوردن و آشاميدن، خوابيدن و دوباره بيدار شدن هستند. ولي، ما مي‌دانيم كه چه چيزي در خطر از دست رفتن است. براي مثال، موضوع امرار معاش، كه تمام اين فعاليت‌ها را وامي‌دارد تا به صورت ابزارهايي خفيف و خرد باشند، آنها را به فعاليت‌هايي قابل‌معاوضه و خشك و طاقت‌فرسا بدل مي‌كند. كيفيت چيزها از اينكه ماهيت آنها باشد باز داشته مي‌شود و تبديل به پيدايش تصادفي ارزش آنها مي‌شود. "فرم مشابه" تمام ادراك را ويران مي‌كند؛ چيزي كه ديگر با نورِ خود-تعيينِ خودش به عنوان "لذت در انجام كار" روشن نمي‌شود، از ديده مي‌افتد. اندام ما در اين انزوا، چيزي حساني را به دست نمي‌آورد، اما توجه مي‌كند كه آيا رنگ، صدا و حركت به خاطر خودشان است كه آنجا هستند يا براي چيزي ديگر؛ خسته از تنوعي دروغين، تمام آنها سرشار از اندوه و كسالت اند، نااميد از ادعاي گول‌زننده‌ي كيفيت‌هايي كه هميشه وجود داشته‌اند، درحاليكه كه آنها از اهدافِ "تخصيص دادن" تبعيت مي‌كنند، در واقع وجود خود را صرفاً مديون آن [تخصيص دادن] هستند. بي‌اشتياقي به واسطه‌ي جهانِ انديشيده شده واكنش اعضاي حسي به نقش مفعولي‌ و عيني اش به عنوان "جهان كالا" مي‌باشد. تنها زمانِ خلاص شدن از "تخصيص يافتن" است كه چيزها به طور همزمان اشتياق‌آميز و مفيد واقع مي‌شوند: تحت يك اجبار عالمگير اين دو نمي‌توانند آشتي داده شوند. كودكان آنقدرها، كه هبل فكر مي‌كرد، تحت فريب "تنوع دلربا" نيستند، چراكه هنوز آگاه و هشيار هستند، به درك خودانگيخته‌ شان از تناقض بين پديدار و قابليت تعويض كه ديگر افراد بالغِ كناره‌گرفته [از دوران كودكي] آن را نمي‌بينند، و آنها از آن [تناقض] اجتناب مي‌كنند. بازي، دفاع آنها است. كودكِ خطاناپذير از "بيگانگي فرم مشابه" ضربه مي‌خورد: "ارزش مصرف تبديل به گونه‌اي ارزش مانيفست‌سازي، فرم پديداريِ مخالف با آن [ارزش مصرف]، مي‌شود".
كودك در اين فعاليت بي‌هدف، با حيله، در برابر ارزش مبادله به وسيله‌ي ارزش مصرف جانبداري مي‌شود. او تلاش مي‌كند در آنها رهايي يابد، تنها به خاطر اينكه او چيزهايي كه با آنها بازي مي‌كند را از سودمندي غير مستقيم شان محروم مي‌كند، چيزي كه براي مردم مطلوب است و نه چيزي كه خدمت‌گذار رابطه‌اي مبادله‌اي باشد كه به طور يكسان افراد و چيزها را از شكل مي‌اندازد. كاميون باري كوچك رهسپار هيچ كجا نمي‌شود و بشكه‌هاي كوچك روي آن خالي هستند، هنوز آنها نسبت به سرنوشت‌شان صادق و وفادار باقي مي‌مانند، نه به وسيله‌ي نمايش، نه به وسيله‌ي مشاركت در فرآيند انتزاعي كردني كه آن سرنوشت را تقليل مي‌دهد، بلكه در عوض به عنوان تمثيل‌ها و نشانه‌هايي كه صريحاً به آن تعلق دارند. درست است، پراكنده و تار و مار شده اما در دام نيافتاده، آنها منتظر اند ببينند كه آيا جامعه در نهايت لكه ننگ اجتماعي را از آنها بر مي‌دارد؛ آيا فرآيندهاي اساسي بين افراد و چيزها، كنش، از سودمند بودن دست مي‌كشد. غيرواقعي بودن بازي‌ها هشداراي آگاه‌كننده مي‌دهد كه واقعيت هنوز واقعي نيست. آنها، ناهشيارانه زندگي درست را تمرين مي‌كنند. رابطه‌ي كودكان و حيوانات تماماً به اين واقعيت وابسته است كه آرمان‌شهر در اين مخلوقات ناپديد مي‌شود، مخلوقاتي كه ماركس حتي به ارزش افزوده‌ي مشاركت آنها به عنوان كارگر، غبطه مي‌خورد. حيوانات در حالت موجود بودن بدون هيچ هدف قابل تشخيصي براي افراد دوام مي‌آورند، هنگاميكه حتي نام آنها، به عبارتي، مطلقاً غير قابل تعويض است. اين، آنها را براي بچه‌ها بسيار محبوب و دوست‌داشتني و تامل در آنها را بسيار خوش مي‌كند. من كرگدن هستم، دلالت بر شكل كرگدن مي‌كند. افسانه‌هاي جن و پري و اپراهاي كوچك با چنين تصاويري آشنا هستند، و حالا سوالي مضحك...ما چگونه مي‌دانيم كه منظومه شكارچي [جبار] واقعاً، در بلنديهاي ستارگان، منظومه شكارچي خوانده مي‌شود.
------------------------------------------------------------------------------------

| Permanent Link

Tuesday, September 06, 2005

4:02 PM - تصوير - مؤلف

getting lonelY, getting oLD

Camera: Zenith
Film: Konica Centuria 400
Date: Aug 2002

| Permanent Link

Saturday, September 03, 2005

9:07 AM - تصوير - مؤلف

we tWo the sHadoWs

The 4th Sculpture Biennial of Tehran
Sculptor work by: Setareh Barirani
Camera: Canon T70
Film: Ilford Delta Pro 400
Date: July 2005

| Permanent Link

© Sereshk 2005 - Powered for Blogger by Blogger Templates