<body>

سرشک

وقتی که خود را باز یافتم، دیدم تمام جاده ها از من آغاز میشوند. 

Saturday, September 23, 2006

5:53 PM -

سفر به هند، هند در سفر - 2
هند در رقص (بخش اول)
رقص يك فرم هنري بدني و بصري است كه تأثير بي‌واسطه و عميقي بر بيننده مي‌گذارد. فرم‌هاي مختلف هندي چنان پنجره‌اي به فرهنگ غنيِ هندوستان عمل مي‌كنند. رقص يك فرم هنري است، كه در آن از بدن به عنوان رسانه‌ي ارتباط استفاده مي‌شود. رقص‌هاي هندي قلمرو هنرهاي ديگري چون شعر، مجسمه‌سازي، معماري، ادبيات، موسيقي و تئاتر را تحت اثر خود قرار داده اند. يكي از قديمي‌ترين مدارك باستان‌شناسي تنديس زيباي دختري رقاص است كه قدمت آن حدود 6000 سال قبل از ميلاد تخمين زده شده است. Bharata's Natya Shastra (كه اعتقاد بر آن است كه بين سده‌هاي دوم قبل از ميلاد و دوم بعد از ميلاد نگاشته شده است) قديمي‌ترين رساله‌ي فن درام نويسي (Dramaturgy) است كه در حال حاضر در دسترس است. تمام فرم‌هاي رقص هندي در واقع مرهون Natya Shastra هستند كه به عنوان پنجمين ودا (Veda كه نام كتاب مقدس باستاني هند است) مطرح است.
گفته شده است كه برهماي پروردگار، كه Natya را پرورش داد، ادبيات را از Rig Veda مي‌گيرد، آواز را از Sama Veda مي‌گيرد، abhinava يا بيان را از Yajur Veda مي‌گيرد، و rasa يا تجربه‌ي زيباشناسي را از Atharva Veda. اين موضوع علاوه بر آشكارسازي پيچيدگي ذاتي رقص، بر روي فرم‌هاي دست يا همان mudraها و معاني آنها تاكيد كرده، و نوع و دسته‌بندي احساسات را مد نظر قرار مي‌دهد و نه تنها به آرايش و لباس بازيگران كه به صحنه‌پردازي، تزئينات و حتي تماشاچي‌يان اهميت مي‌دهد. تمامي فرم‌هاي رقص حول 9 احساس يا rasa در گردش هستند: Hasya (شادكامي)، Krodha (خشم)، Bhibasta (نفرت)، Bhaya (ترس)، Shoka (غم و اندوه)، Viram (دليري)، Karuna (شفقت)، Adbhuta (حيرت)، و Shanta (آرامش). براي هر يك از rasaهاي فوق، تمامي فرم‌هاي رقص از حركات و اشارات دست يا همان hasta mudraهاي يكساني پيروي مي‌كنند. رقص‌ها زماني متفاوت از هم مي‌شوند كه معلم مذهبي (Guru) يك رقص خاص را با نيازهاي محلي وفق داده و منطبق مي‌كند. توجه به واژه rasa كه معاني بسيار وسيع و پيچيده دارد و در فرهنگ هندي، در هنر و اسطوره و تفكر آن سرزمين ريشه دوانده است نشان دهنده‌ي عمق و غنا و مفهوم رقص در هند مي‌باشد. به طور خلاصه و خاص rasa شوقِ حواس به عنوان جوهرِ بودن است – پديده‌ي والايش ذهن به صورتي روحاني. Rasa را مي‌توان به فروهر، يا ذات يك احساس انساني نيز تعبير كرد كه داراي مزه و فرمي خاص مي‌باشد. معادل انگليسي آن (Aesthetic experience) (هرچند كه بسيار ناقص و نارسا است) نشان مي‌دهد كه بايد معنا و نمود خاص اين حس يا شور را در متني حماسي/دراماتيك . هنري جستجو كرد و آن را در حركات دست و بدن (در رقص) بازنمائي كرد.
ريشه‌ي پيدايش سبك‌هاي كلاسيك رقص در عصر حاضر را مي‌توان تا دوره‌ي 1300 تا 1400ميلادي رديابي كرد. هند تعدادي رقص كلاسيك را عرضه مي‌كند كه هر كدام از آنها تجلي‌هاي آن منطقه‌اي را كه از آنجا نشأت گرفته‌اند را در بر داردند.

رقص Bharatnatyam
اين فرم رقصِ بسيار مورد احترام و تقدير، كه از فرم‌هاي رقص مردم Tamil Nadu (استاني در هند جنوبي) است Bharatanatyam نام دارد و در گذشته به نام‌هاي Sedir، Dasiattam و Thanjavur Natyam شناخته مي‌شد. در اين رقص نياز به اين است كه رقاص (Performer) خود را بي‌قيد و شرط و كاملاً وقف زقص كند. اين رقصي به سبك پويا و دنيوي (خاكي) است.

فرم‌هاي معاصر Bharatanatyam در اواخر قرن 18 يا اوايل قرن 19 نمود پيدا كرد. رقاصان Bharatanatyam اكثرا زن هستند و هميشه با زانواني خميده در حال رقص هستند. در واقع اين سبكِ رقص است چرا كه تأكيد فراواني بر روي حركات دست براي هدايت و انتقال حس‌هاي مختلف وجود دارد. بدن به گونه‌اي مصور مي‌شود كه گوئي از تعدادي مثلث تشكيل شده است، يكي بالا و ديگري در پائينِ نيم‌ تنه. اين رقص بر مبناي توزيع متعادل وزن بدن و وضعيت‌هاي مجسمه‌گونِ اعضاي پائينيِ بدن پايه گذاري شده است كه اين امر اجازه مي‌دهد كه دست‌ها به صورت يك خط درآيند، در اطراف بدن گردش كنند، يا وضعيتي را به خود بگيرند كه به شكل‌گيري فرم اصلي كمك مي‌كند. يكي از كيفيت‌هاي خاص اين فرمِ رقص Padamها يا اشعاري هستند كه در تم قهرمان (زن يا مرد) وجود دارد. رقاص بايد تعداد كثيري از مشخصه‌ها و ويژگي‌هاي دقيق و ظريف سبك رقص را بداند.
منابعي درباره Bharatanatyam: يك، دو، سه، چهار، پنج

رقص Kathak


اين فرم رقص اصلاً يك آئين تشريفاتي مذهبي در معابد بوده اما بعدها به سرگرمي‌اي براي خانواده اشراف تبديل شد كه اين از اثرات نفوذ ايراني‌ها و مغول‌ها بود. Kathak در ابتدا بسيار شبيه به Bharatanatyam بود. مبداء اين نوع رقص در شمال هند است. واژه‌ي Kathak از Katha گرفته شده است كه در ادبيات به معني رواي مي‌باشد.
در واقع هنگاميكه راويان داستان مي‌خواستند كه حساسيتِ شنوندگان را برانگزيند از موسيقي و رقصي براي برجسته كردن و روشن كردن داستان استفاده مي‌كردند. اين امر در هند جنوبي فرم Kathkalakshepam و Harikatha را به خود مي‌گيرد و در شمل فرم Kathak را. در قرن 15 تحت اثر رقص و موسيقي مغولي اين رقص دستخوش تغيرات شديدي شد. در قياس با Bharatanatyam كه در آن بيشتر از حركات و اشارات دست يا hasta mudra استفاده مي‌شود، در Kathak اكثراً بر روي حركات پا تمركز مي‌شود. رقص با پاهاي كشيده انجام مي‌شود و زنگوله‌اي كه به كمر رقاص بسته مي‌شود خيلي ماهرانه توسط وي كنترل مي‌گردد. لباس‌ها و تم‌هاي اين رقص اكثراً مانند آن چيز‌هائي است كه در مينياتورهاي مغولي ديده مي‌شود.

ساير منابع در باره‌ي Kathak: يك، دو، سه، چهار
...و هند همچنان ميرقصد (ادامه دارد...)

| Permanent Link

Wednesday, September 06, 2006

5:38 PM -

سفر به هند، هند در سفر (1)

1- حالا در بيست و چهار-پنج سالگي، بعد از سفرهاي كوتاه و بلند به ژاپن، آلمان، هلند، فرانسه و بلژيك و چندين و چند شهر و روستا و منطقه زيبا و نازيباي ايران، در راه رفتن به هند هستم! و خوشحالم كه با تمام سختي‌ها و مشقت‌ها مي‌توانم و توانسته‌ام به يكي از تزهاي بسيار مهم زندگي‌ام (سفر كردن و مسافرت رفت) تا كنون عمل كرده باشم و بسيار خوشحالترم از اينكه مي‌بينم اين را ادامه خواهم داد.

2- اما اينبار يك تفاوت عظيم و بياد ماندني و بسيار بسيار حياتي وجود دارد و آن اينكه تقريبا تا كنون در تمام سفرهايم تنها بوده‌ام (اتفاقي يا انتخابي) اما در اين سفرم، عزيزترين و پرنورترين ستاره شب، شباهنگ، همراه و همسفر و همدل و همسر است! و خوشا حال ما كه چابك و سبك و خوش به هندوستان، سرزمين هزار مذهب و هزار رنگ و بو و هزار معبد مي‌رويم! خوشا هندوستان كه پذيراي چنين شباهنگاني است!
در اين سفر نيز دوربين و دفترچه و مداد، اولين عناصري است كه در چمدان جا داده مي‌شوند و دوباره بر اينم كه سفر را از خلال دوربين و كاغذ (باز)يافت كنم. و از اين بازيافت برخي را در همين سرشك، به يادگار مي‌گذارم.

3- قبل از ادامه، خواندن مطلب قبلي ام راجع به پاريس، و نيز اين يكي مطلب بدك نيست.

4- چه لطفي دارد كه قبل از "رسيدن" به جائي (عجيب و زيبا و مرموز چون هند) آنجا را ديده باشي؟ مثلا در عكس يا فيلم يا در توضيحات مبسوطي (و اكثرا پر سود اما بي معنائي) كه در سرتاسر اينترنت پخش شده است؟ ما قبل از رفتن به جائي نمي‌توانيم گويا اين خطر را بپذيريم كه درباره‌ي آنجا چيزي نه ديده باشيم و نه شنيده؟ اما آيا سندرم احتياط، مشخصه‌ي دور و زمانه‌ي ما نيست كه خود به تمامي نشان دهنده‌ي عدم اعتماد و اطمينان ما به هر چيزي (عقل، دين، احساس، تكنولوژي، پدر، مادر، دوست، تلويزيون، داروها و ...) است؟ باري، بگذريم!

5-
به جاي آنكه از جاهاي ديدني شروع كنم، دوست دارم از شنيدني‌ها (صداهاي مردم، صداي رودخانه‌ها، موسيقي‌هاي سنتي، لهجه‌‌هاي مردم و رقص و آواز...) و بوئيدني‌ها (ادويه‌ها، عوودها، صندل و چوب و مرمر و سنگ بناها و بوي غذاها و عطر زن‌ها) و چشيدني‌ها (مشروبات، غذاها، تنقلات و ...) و لمس كردني‌ها (بافت ديوار و در معابد، لباس‌ها، پارچه‌ها و ... ) لذت ببرم و در آن‌ها غرق شوم...بعد مي‌رسم به ديدني‌ها (معابد، طبيعت، جانوران، ساختمان‌ها، رقصيدن‌ها، تئاترها، چهره‌هاي مردم و...) چرا كه ديدن براي من حكم قاتل بودن را دارد....با آن دوربيني كه تقريبا هميشه حاظر است....ديدن (براي من) بيشتر كشتن آن دم است تا معناي ديگر...
اما نوشتن از آنها كه گفتم، باشد براي بعد...شايد حين سفر و شايد بعد از سفر....فعلا همين پيش كش!
6-
كلمه‌ي India از واژه‌ي Indus مشتق شده است كه خود مشتق از واژه‌ي فارسي (قديمي) Hindu است، كه از واژه‌ي سانسكرست Sindhu آمده است و اين لقب تاريخي است كه به رودخانه Indus داده بودند. در قانون اساسي و استفاده‌هاي معمولي اين كشور به نام Bharat خوانده مي‌شود كه همچنين نام رسمي آن نيز است كه البته از نظر اهميت و جايگاه همانند India است. نام سوم اين كشور هندوستان (Hindustan) است كه به فارسي يعني سرزمين هندو است كه تا قرن 12 ميلادي نيز مصطلح بوده هرچند كه هنوز نيز گاهاً استفاده مي‌شود.
Indus بلندترين و مهمترين رودخانه‌ي پاكستان است كه سرچشمه‌ي آن در فلات تبت در همسايگي بركه‌ي Mansarovar قرار دارد. بستر اين رودخانه در بخشي، از كشمير مي‌گذرد كه مابين هندوستان و پاكستان واقع شده است. در زبان تبتي به اين رودخانه Sengge Chu مي‌گويند كه به معني "رودخانه سلطان‌" است و در زبان پشتو به آن Abaseen مي‌گويند كه به معني "پدر رودخانه‌ها" مي‌باشد. در فارسي نيز به آن Hindu مي‌گويند.
اما مطالب بيشتر راجع به هند در اينجا و اينجا يافت مي‌شود و درباره‌ي رود ايندو در اينجا.

خوش باشيد!
و خوش باشيم!


(هر دو عكس از معبد Khajuraho كه حاوي مجسمه هاي كاماسوترا (Kamasutra) است ميباشد)

| Permanent Link

Saturday, September 02, 2006

3:39 PM - ترجمه - مؤلف

چند شعر بسيار زيبا از E. E. Cummings كه هر چه مي‌كوشم باز نمي‌توانم ترجمه‌اي قانع كننده برايشان بسازم. پس اگر به نظر كسي، چيزي در زمينه ترجمه رسيد، مشتاق شنيدن شان هستم.
با اين همه، ترجمه‌ي اين اشعار تقديم مي‌شود به شباهنگ!

(فقط اينكه در اين ترجمه به تقليد از داريوش آشوري در "چنين گفت زرتشت"، ضماير مالكيت (ام، اي، اش و ...) را به صورت جدا از اسم يا صفت آورده‌ام تا با ضماير مفعولي يا فاعليِ آخر فعل يا اسم كه بدون فاصله يا با فاصله صفر به آن چسبيده اند، اشتباه نشود)

1-
چرا كه احساس والاترين است،
آنكه گرامر چيزها را
تفتيش مي‌كند
هرگز تمام و كمال‌ات نخواهد بوسيد؛

مطلقاً (آن) ابلهي بيش بودن نيست
وقتي كه بهار جاريِ در گيتي ست.

خون من شهادت مي‌دهد،
و بوسه‌ها تقديري بس بهتر اند
از عاقلي

بانو! به تمامي گل‌ها قسم‌ات مي‌دهم گريه نكن!
--عالي‌ترين ژست‌‌هاي عقل من، پست‌تر اند
از بال و پر زدن پلك‌هاي تو، كه مي‌گويند

ما پشت‌گرميِ يكديگر ايم: پس آنگاه مي‌خندند
و لم مي‌دهند در آغوش من
چرا كه زندگي پاراگراف نيست
و مرگ، فكر مي‌كنم، پرانتز نباشد.


[since feeling is first ]

since feeling is first
who pays any attention
to the syntax of things
will never wholly kiss you;

wholly to be a fool
while Spring is in the world

my blood approves,
and kisses are a far better fate
than wisdom
lady i swear by all flowers. Don't cry
--the best gesture of my brain is less than
your eyelids' flutter which says

we are for eachother: then
laugh, leaning back in my arms
for life's not a paragraph

And death i think is no parenthesis


--------------------------------

2-
دل تو را، من با خود حمل مي‌كنم (آن را در برِ
قلب ام دارم) فارغ از آن نيستم هرگز (هرجا
كه بروم / بروي، عزيز ام؛ و هر چه كه شخص من مي‌كند،
اراده و عمل تو ست، محبوب ام)
بيمناكم

هيچ سرنوشتي را (چرا كه تو تقدير مني، شيرين ام)،
نمي‌خواهم،
هيچ جهاني را (چرا كه تو دنياي زيباي مني، عشق راستين ام)

و اين تويي، هر آنچه كه ماه هميشه قصد آن داشت
و هر آنچه كه آفتاب هميشه مي‌سرايد، توئي.

در اين ميانه ژرف‌ترين رازي ست كه كس نمي‌داند
(اينجا سرچشمه‌ي سرچشمه ست و جوانه‌ي جوانه،
و آسمانِ آسمانِ آن درخت است كه زندگي نامندش؛ كه مي‌رويد
فرازتر از آنچه روح مي‌تواند چشم بدارد يا خيال نهفته داشته باشد)
و اين همان اعجوبه‌اي است كه ستارگان را از هم سوا نگاه مي‌دارد.

دل تو را من به بر دارم (من آن را، در قلبم آبستن‌ام)

[Carry your heart with me(i carry it in]

i carry your heart with me(i carry it in
my heart)i am never without it(anywhere
i go you go,my dear;and whatever is done
by only me is your doing,my darling)
i fear
no fate(for you are my fate,my sweet)i want
no world(for beautiful you are my world,my true)
and it's you are whatever a moon has always meant
and whatever a sun will always sing is you

here is the deepest secret nobody knows
(here is the root of the root and the bud of the bud
and the sky of the sky of a tree called life;which grows
higher than soul can hope or mind can hide)
and this is the wonder that's keeping the stars apart

i carry your heart(i carry it in my heart)


--------------------------------
3-
جائي كه من هرگز رهسپار نشده‌ام، ماواري
هر تجربه‌ي مسرت بخش، چشمان ات سكوت خويش را دارند:
در گذراترين اشارات تو چيزهائي ست كه مرا در بر مي‌گيرند،
يا نمي‌توانم لمس‌شان كنم، چرا كه بسيار نزديك‌اند.

ناچيزترين نگاه تو مرا شكفته مي‌كند،
اگر چه كه من چون مشت بسته باشم،
تو هميشه مرا گلبرگ به گلبرگ مي‌گشائي چون بهار كه مي‌شكوفاند
اولين گل سرخ اش را (لمسيدني ماهرانه و رمزآلود)

يا اگر خواست تو پايان مرا باشد، من و
زندگي‌ام چندان به زيبائي و ناگهاني فروبسته خواهيم شد،
چون آن هنگام كه قلب اين گل تصور مي‌كند
بارش برف را در همه جا.

چيزي نيست، از آنچه كه ادراك مي‌كنيم در اين جهان،
همتراز قدرت شكنندگيِ شديد ات: كه تار و پود اش
وامي‌داردم به رنگ ديار اش،
ترجمان مرگ و هميشه را در هر دم زدن.

من نمي‌دانم اين چيست نزد تو كه مي‌بندد و مي‌گشايد؛
فقط چيزي ست درون ام كه مي‌فهمد
صداي چشمان تو از تمامي گل‌هاي سرخ‌ ژرف‌تر است)
هيچ كس، نه حتي باران، دستاني چنان كوچك ندارد.

[somewhere i have never travelled]

somewhere i have never travelled,gladly beyond
any experience,your eyes have their silence:
in your most frail gesture are things which enclose me,
or which i cannot touch because they are too near

your slightest look easily will unclose me
though i have closed myself as fingers,
you open always petal by petal myself as Spring opens
(touching skilfully,mysteriously) her first rose

or if your wish be to close me,i and
my life will shut very beautifully, suddenly,
as when the heart of this flower imagines
the snow carefully everywhere descending;

nothing which we are to perceive in this world equals
the power of your intense fragility: whose texture
compels me with the color of its countries,
rendering death and forever with each breathing

(i do not know what it is about you that closes
and opens; only something in me understands
the voice of your eyes is deeper than all roses)
nobody,not even the rain, has such small hands



--------------------------------
4-

اگر عاشقت باشم
(فاصله، جهان‌هائي اشباع شده از جن و پري‌هائي پرسه زنِ
شديداً تابناك، معني مي‌دهد

اگر عاشقم باشي
)
دوري،
روشناي واضح و قاطعي ست
همراه با خيلِ عظيمِ كوتوله‌هايي بر گرفته از رويايي تام و تمام

اگر عاشق يك (با شرمندگي) دگر باشيم، آنچه ابرها مي‌بارند يا گل‌ها
در سكوت به زيبائي‌اش شباهت مي‌برند،
خُرد تر است از تنفس ما.


[if i love You ]

if i love You
(Thickness means
worlds inhabited by roamingly
stern bright faeries

if you love
me) distance is mind carefully
luminous with innumerable gnomes
Of complete dream

if we love each (shyly)
other, what clouds do or Silently
Flowers resembles beauty
less than our breathing

| Permanent Link

© Sereshk 2005 - Powered for Blogger by Blogger Templates