<body>

سرشک

وقتی که خود را باز یافتم، دیدم تمام جاده ها از من آغاز میشوند. 

Monday, February 19, 2007

2:49 PM - نوشتار - مؤلف

اختگي مزمن 4

ما، شاد شدن را بلد نيستيم.



امروز 19 فوريه، Rosenmontag است. كه اگر بخواهيم از آلماني ترجمه اش كنيم مي‌شود دوشنبه‌ي گل رُز است. اين روز، اولين دوشنبه‌ي قبل از Ash Wednesday است كه آن شروع روزه‌ي چهل روزه‌ي كاتوليك‌ها است. در دوشنبه‌ي گل رُز اهاليِ Rhineland (سرزمين‌هاي كناره‌ي رودخانه‌ي راين)، جشن و كارناول مفصلي را بنا به رسم برگزار مي‌كنند. فلسفه‌ و ريشه هاي برگزاري اين جشن در جاي خود جالب توجه است و اندك شباهتي هم به جشن چهارشنبه سوري ما ايراني‌ها دارد. اگر يك جستجوي ساده در اينترنت انجام دهيد اطلاعات سودمند و تصاوير جالبي راجع به آن خواهيد يافت. بگذريم. عكس‌هاي زير مربوط به كارناول سال 2005 است كه در شهر Aachen گرفته ام.












بايد در آن كارناول بود تا فهميد مفهوم عملي شادي، خوشي و خنده چيست. آن هم وقتي كه دسته‌جمعي باشد. با مردم هم شهري ات. نه! ما كه در آن شهر غريبه بوديم و حتي زبان آنها را هم نمي‌فهميديم هم در شادي و جشن و خوشي شان شريك بوديم. شريكمان كردند. آنجا بايد بود تا مفهوم عملي شريك شدن و شريك كردن ديگران در شادي همديگر را دريافت. شكلات، بيسكويت، كيك، شراب داغ، آبجو، گاهي هم مشروبات سنگين....به هر كسي كه از خانه بيرون زده باشد تعارف مي‌شود. آشنا و غريبه ندارد. همه خوش حال اند. كودك و پير و زن و مرد. حواس همه به كودكان و سالمندان هست تا مبادا در فشار جمعيت آسيب ببينند يا به آنها شكلات و بيسكويت نرسد. ما نيز، با اين كله‌ها و دل‌هاي سياهمان در شادي آنها شركت كرديم و شاد شديم. بايد در آن كارناوال بود تا فهميد تقسيم شادي، يعني ايجاد شادي براي خودت، براي ديگران، براي همه. در آنجا كه ميانسالان و جوانان به سلامتي همديگر پيمانه ها را سر ميكشند، كهنسالان در آرامش و لذت غرق هستند و كودكان درس ميگيرند و شادمانه ميخندند و ميخورند و ... هنوز طعم آن شادي زير زبانم است....
با حضور در آن كارناوال، به نتيجه بسيار غم‌انگيزي رسيدم كه بسيار هم واضح است: ما شاد شدن را بلد نيستيم. ما نمي‌توانيم شادي بسازيم، نه براي خود و نه براي ديگران...حتي براي ديگراني كه دوستشان داريم، چه برسد به در اصطلاح "غريبه"ها. به ما ياد نداده اند كه شاد باشيم و شادي بسازيم. ما لذت بردن از زندگي را بلد نيستيم. و بدتر از اين: خيلي از ما نمي‌خواهيم شاد و خوش باشيم. از شاد و خوش بودن شرمنده مي‌شويم. از شاد بودن ديگران خشمگين و ناراحت و پريشان مي‌شويم. ما بخيل و حسود بار آمده ايم.
و بزرگترين دليل، مذهب احمقانه و ابلهانه اسلام است كه جز عزا و ترس و ناراحتي و سختي و پريشاني چيزي را ترويج نمي‌دهد. و البته دليل اش از روز روشنتر است: اينها سبب مي‌شود، مردمان احمق و پخمه و بدبخت باشند...و اين يعني موفقيت يك مذهب.
نگاه كه مي‌كني مي‌بيني حتي جشن‌ها و اعياد مذهبي ما نيز چيزي شبيه غم و سوگواري است. ما هميشه، به محض بيكار شدن، به غم و اندوه و رنج و عذاب (جهنم) مي‌انديشيم. نياز به توضيح و استناد ندارد كه اسلام از بهشت هم كه حرف مي‌زند، دائم راجع به كس و كير و كون و حوري و قلمان و كنيزان باكره و ...اشاره مي‌كند. بگذريم. به تخممان هم نبايد باشد كه عزاداري‌هاي حسين دارد تغيير ماهيت مي‌دهد و مردم ميايند در آنجا كه شادي و شيطنت كنند. به تخممان هم نبايد باشد كه حسين شده بازيچه‌اي براي دختربازي و پسر بازي تازه جوجه‌ها....هر چند كه من با آن دومي هم در حالت كلي موافق نيستم، اما در برابر آن بلاهت و حماقت اولي (عزاداري حسين) دومي را ترجيح داده و از آن حمايت مي‌كنم...
راست ميگفت سپهر عزيز به جناب پويان: "...و من فکر مي کنم که اين رسم (عاشورا) دارد تبديل به يک تفريح مي شود و اين براي جامعه‌ي سرخورده و بي تفريح ما خوب است. پس زياد سخت نگير برادر. بگذار اراده‌ي عمومي از شرايط موجود تاثير بپذيرد و تقدس تبديل به تفريح شود، بگذار برخيزد مردم بي لبخند!"
ما، بد تربيت شده ايم. به ما ياد ندادند كه از زندگي مان لذت ببريم، از شادي مان لذت ببريم، از شادي ديگران هم لذت ببريم. ما حتي بلد نيستيم آرزوي شادي و خوشي براي هم بكنيم. ما حتي بلد نيستيم براي خودمان هم آرزوي خوشي و شادي كنيم!!!
اما بيا و در خنده و شادي من شريك باش، و بگذار من براي تو شادي و خوشي بيافرينم. بگذار اين فرصت كوتاه عمر را شادمان باشيم. بگذار كودكانمان با موسيقي، رقص، پايكوبي، شادي، آتش‌بازي، شراب، رنگ‌هاي زيباي دنيا و هزاران هزار چيز خوشي آور آشنا باشند و از آنها نفرت نداشته باشند. بگذار نفرت ما از زندگي‌مان، از هستي‌مان، از شادي و خوشي‌مان، به كودكان ما سرايت نكند...بگذار اين دم، شادمانه سر آيد.

من شرمسارم، از جهان سومي بودنم، از ايراني بودنم، از مسلمان بودن پدران و مادران و دوستانم. من شرمسارم، از حماقت و بلاهت جاري در اين سرزمين كه دائم رو به رشد است و مثل سرطان زندگي ام را آلوده ميكند.
ما شرمسار آيندگان خواهيم بود، چرا كه جزيره‌ي شادكامان را، نديده و نپرسيده، تخريب كرده ايم.

خوش باشيد، همگي.

| Permanent Link

© Sereshk 2005 - Powered for Blogger by Blogger Templates