<body>

سرشک

وقتی که خود را باز یافتم، دیدم تمام جاده ها از من آغاز میشوند. 

Monday, June 26, 2006

11:43 AM -

فوتبال و ما
دوست دارم مطلب استخوان‌داري در باب ورزش حرفه‌‌اي (و خصوصاً فوتبال) در كشورهاي در حال توسعه (همان عقب افتاده‌ي سابق!) بنويسم كه هم بتوانم به نوعي تحليلي از تجلي فرهنگ خاص اهالي اين كشورها را مد نظر داشته باشم و هم جايگاه جهاني (سياسي و اقتصادي) آن را. مخصوصاً در صدد هستم ارتباطاتي منطقي با رويكردي انتقادي بين نيروهاي در حال گذار (داراي حساسيت‌هاي نو) و بنيادهاي زيستي/اخلاقي، آنگونه كه هربرت ماركوزه[1] به تفصيل شرح و بسط داده و روانكاوي فرهنگ عامه در فوتبال آنچنان كه بري ريچاردز[2] آنها را جمع و جور كرده، بيابم. اما نوشتار زير هيچ ربطي به اين روياپردازيِ "بي‌فايده" ندارد و صرفاً نوشتارهايي است نه چندان بي‌هنگام راجع به فوتبال[3].

1- در بازي ايران-پرتغال، تكان‌دهنده‌ترين موقعيتي كه من به عنوان تماشاگر تلويزيوني در آن قرار گرفتم اين بود كه گزارشگر هنگامي كه توپ تحت اختيار رونالدو بود و با دريبل‌هاي پياپي و حرفه‌اي در حال عبور از بازيكنان تيم ايران بود (كه بالاخره متوقف هم شد) در حالتي نيمه‌هوشيار گفت: "...اين رونالدو ديگه خيلي فوتبال تماشا ميكنه..." و اشاره‌ي او ظاهراً به بازي "نمايشي" رونالدو بود كه با حركاتي شبه-آكروباتيك در حال عبور از بازيكنان تيم ايران بود. نكته‌ي بسيار بسيار ظريف و تكان‌دهنده اين است كه نه تنها بازنمائيِ (representation) فوتبال "خودِ" فوتبال است كه مانندنمائيِ (simulation) آن ديگر مرز بين واقعيت و غير واقعيت، رويا و غير رويا را از بين برده است، به گونه اي كه اگر گزارشگر مي‌خواست در همين موقعيت اين جمله را در مورد يكي از بازيكنان تيم ايران (مثلاً كريمي) بيان كند احتمال زياد از چنين عبارتي استفاده مي‌كرد: "...فوتبال تماشائي و باورنكردني‌ اي رو داره ارائه ميكنه علي كريمي...". مي‌بينيم كه معيارهاي رويا بودن يا واقعي بودن يا تماشائي بودن همگي به لطف حضور نامحسوس و كج‌تابِ وانموده‌ي (simulated ) هر چيزي از بين رفته است. در اين جمله‌ي گزارشگر دو وجه مهم متبادر مي‌شود: 1- در تمام شئون زندگي امروزه، مانندنمائي امر واقعي جاي خود را به واقعيت داده و نيز واقعيت‌ِ امر نمادين در روياهاي ما جايگزين شده (نه اينكه مثلاً امري واقعي، يك رويا را برانگيزاند، بلكه خودش "خودِ" رويا است. در نهايت بي‌معناترين و وحشتناك‌ترين مانندنمائي ممكن رخ مي‌دهد (داده است؟!): مانندنمائيِ امر مانندنمائي‌شده! كه ما و همه چيز اين جهان را در يك حلقه‌ي بي‌انتها و بي‌معنا گرفتار مي‌كند.
گزارشگر در جمله‌اي كه بدان نحو و در آن موقعيت بيان كرد دو امر قابل تامل را متبادر مي‌كند: الف) در تمام شئونِ ريز و درشت زندگيِ امروزه، مانندنمائيِ امر واقعي جاي خود را به واقعيت داده و نيز واقعيتِ امر نمادين در روياهاي ما جايگزين شده و به گونه‌اي در هم پيچيده شده‌اند كه نه تنها قابل تشخيص و تميز دادن نيستند، بلكه جاذب و خنثي كننده‌ي هر معيار تميزدهنده و هر عنصر معنا بخش مي‌شوند (چرا كه خود اينها كه ذكرشان رفت، جزئي از واقعيت يا دستِ كم "حقيقت" هستند). مشكل دقيقاً همين جا ست كه اين در هم پيچش چيزي را به معناي درك پيشينِ ما از "تخريب"، "خراب" نكرده‌اند بلكه همه چيز را "تقليل" داده‌اند. ب) نيمه‌-خودآگاهانه بيان شدن آن جمله (مي‌گويم نيمه-خودآگانه چرا كه گزارشگر آن را در حالتي كاملاً در موقعيتِ گذار و همراه با استرس و هيجان شديد بيان كرد) شاهدي آشكار بر رسوخ واقعي بودنِ امر مانندنمائي‌شده يا روياگون بودنِ واقعيت بازنمائي شده است. و اين موجد برزخي دردناك و هراس‌انگيز است.
بگذاريد جمله گزارشگر را اينگونه بازخواني كنم: "اين رونالدو فكر كرده داره فوتبال مي‌بينه، نه بابا جان! داري فوتبال بازي مي‌كني!"؛ يا اينگونه: "اين رونالدو خيال كرده براي تماشا داره فوتبال بازي مي‌كنه، نه عزيزِ من! داري فوتبال بازي مي‌كني!"؛ يا در نهايت اينطور: "اين رونالدو فوتبال رو بازي مي‌كنه يا فوتبال بازي مي‌كنه؟" و اين فوتبال را بازي كردن دقيقاً همان مانندنمائي است كه پا را از امر نمادين و امر روياگون هر دو فراتر گذاشته و بيمارگونه عينِ فوتبال بازي كردن مي‌شود. در اين بازي-گون قواعد (rules) هستند كه تعين كننده‌اند و نه قوانين! (اين قضيه‌ي قواعد و قوانين در بازي بحث بسيار مفصل‌تري را مي‌طلبد كه در آينده كمي به آن مي‌پردازم، منبع اصلي هم، فصل The Passion for Rules از كتاب Seduction اثر بودريار خواهد بود).
موضوع اين نيست كه به دلايل نه چندان مبرهنِ روانكاوانه‌ي بري ريچاردرز (هرچند كه قابل ارجاع و استناد هستند) ما دوست داريم كه بازيِ خاصي (هنرنمائي) از بازيكنان فوتبال ببينيم، بلكه ما نمي‌دانيم كه آنچه را كه مي‌بينيم فوتبال است يا مانندنمائيِ فوتبال؛ و نيز اين بت‌هاي تصويري (تكنيك‌هاي فردي و گروهي، هنرنمائي با توپ و ...) خودِ رويا هستند. و رسانه‌ها در هرچه سريعتر شدن اين روند بي وقفه در كار بوده اند: نمايش صحنه‌هاي بسيار بسيار با جزئيات و شات‌هاي بسيار نزديك از اندام‌ها، حالت‌ها، تكنيك‌ها، چهرها و حتي جراحت‌ها و كبودي‌هاي بازيكنان. حوزه‌ي عمل اين رسانه‌ها ديگر فقط تلويزيون و راديوي من و شما نيست بلكه، صفحه‌ي نمايش غول‌پيكري كه در چندين جاي ورزشگاه نصب شده و بازي فوتبالِ در حال جريان در ورزشگاه را به صورت تقريباً همزمان نمايش مي‌دهد، اين نمايش را به خودِ واقعيتِ در حال جريان سرايت داده، به گونه‌اي كه بازيكن فوتبال شايد وسوسه شود به جاي بازي كردن، به تماشاي فوتبال خود اش بنشيند! بازيكنان مي‌توانند از چندين نما و با سرعت آهسته و تصويري بسيار بزرگتر از آنچه كه واقعيت خسته‌كننده و سمجِ هندسه‌ي زمين و بدنِ خودشان به آنها تحميل مي‌كند همه‌ي اين مسائل را پشت سر مي‌گذارند.
در اين نظام تكثير سلوليِ رسانه‌اي هر سلول (پيام، نمود، تصوير و ...) به دو سلول تقسيم مي‌شود كه نه با هم تفاوتي دارند و نه هيچكدام والد ديگري است و به همين منوال اصلي (original) و فرعي يا بدل وجود ندارد. واقعيتِ همه چيز از فرط واقعيت و نيز تكثير بي‌نهايت درخود و برون از خود تهي از هر معنا و تمايزي است و گهگاه سخنِ نيمه-خودآگانه‌ي يك گزارشگر فوتبال اندكي ما را مي‌جنباند و لحظه‌اي كوتاه و گذرا برزخي كه درون‌اش هستيم و خود ما نيز جزئي از آن هستيم را مي‌بينيم. همين و بس!

براي رونويسي قطعه‌اي درخشان از كتاب شگفت‌انگيزِ "آمريكا"[4] (بودريار) را مي‌تايپم:
صفحه‌ي 76...(تمام پانويس‌ها عيناً از كتاب نقل شده است)

در واقع، اين‌جا سينما همان جائي نيست كه فكر مي‌كنيد. قطعاً در استوديوهائي نيست كه انبوه توريست‌ها دسته‌جمعي از آن‌ها بازديد مي‌كنند –يونيورسال، پارامونت و غيره، همان قسمت‌ها فرعيِ ديزني‌لند[5]. اگر عقيده داشته باشيد كه كل دنياي غرب در آمريكا، كل آمريكا در كاليفرنيا، و كل كاليفرنيا در متروگلدوين ماير[6] و ديزني‌لند عينيت يافته، در اين صورت اين‌جا عالم صغير يا نمونه‌ي كوچك غرب است.در واقع چيزي كه در استوديوها به شما تقديم مي‌كنند زوال توهم سينمائي و ريشخند آن است، درست همان طور كه ديزني‌لند نقيضه‌اي از جهان تخيل را ارئه مي‌دهد. عصر باشكوه ستاره‌ها و شمايل‌ها به جلوه‌هاي ويژه‌ي مصنوعي طوفان‌هاي پيچنده، ساختمان‌هاي بدلي رقت‌انگيز، و ترفندهاي كودكانه‌اي تقليل مي‌يابد كه مردم براي جلوگيري از احساس سرخوردگيِ بيش از حد تظاهر مي‌كنند فريب آن‌ها را خورده‌ اند. شهرهاي اشباح، مردم شبح‌آسا. كل اين محل همان حالت كهنگي سانست[7] يا هاليوود[8] بولوار را دارد. وقتي از آن بيرون مي‌آييد احساس مي‌كنيد در معرض نوعي آزمايش كودكانه‌ي شبيه‌سازي بوده‌ايد. سينما كجاست؟ همه جاي اطراف شما در بيرون، در سراسر شهر، آن اجراي مداوم و شگفت‌انگيز فيلم‌ها و فيلمنامه‌ها. همه جا غير از اين‌جا ]داخل استوديوها[.
يكي از بزرگ‌ترين جذابيت‌هاي آمريكا اين است كه حتي بيرون از سينماها هم كل كشور سينمايي است. بياباني كه از آن عبور مي‌كتيد شبيه صحنه فيلمي وسترن، و خود شهر شبيه سينماي نشانه‌ها و فرمول‌ها ست. اين همان احساسي است كه هنگام خروج از نگارخانه‌اي ايتاليايي يا آلماني در شهري داريد كه دقيقاً بازتاب نقاشي‌هايي به نظر مي‌رسد كه همان چند لحظه پيش ديده‌ايد، به گونه‌اي كه انگار شهر از نقاشي‌‌ها بيرون آمده، نه بر عكس. به نظر مي‌رسد كه شهر آمريكايي مستقيماً از فيلم‌ها بيرون آمده باشد. بنابراين، براي درك راز آن نبايد از شهر آغاز كنيد و رو به داخل به طرف سينما برويد، بايد با سينما شروع كنيد و رو به خارج به طرف شهر برويد. در آن‌جا سينما شكلي استثنايي ندارد، بلكه صرفاً به خيابان‌ها و كل شهر حال و هوايي اسطوره‌اي مي‌بخشد. در آن‌جا سينما حقيقتاً گيرا و پركشش است. به همين دليل است كه پرستش ستاره‌ها ]ي سينما[ نه پديده‌اي ثانويه، بلكه برترين شكل سينما، تغيير شكل اسطوره‌ايِ آن، و آخرين اسطوره‌ي بزرگ مدرنيته‌ي ماست. دقيقاً به اين دليل كه بت صرفاً تصويري مسري و ناب است، آرماني بي‌رحمانه تحقق يافته. مي‌گويند ستاره دستمايه‌ي روياپردازي ما را فراهم مي‌كنند، ولي روياپردازي با شيفتگي به تصاوير تفاوت دارد. بت‌هاي سينما جزء درون‌ماندگار تحقق زندگي به مثابه‌ي مجموعه‌اي از تصاوير هستند. آن‌ها نوعي نظام پيش‌سازي مجلل، تركيب‌هاي درخشاني از كليشه‌هاي زندگي و عشق هستند. آن‌ها تجسم فقط يك عشق واحد اند: عشق به تصاوير، و درون‌ماندگاري ميل در تصوير. آن‌ها دستمايه‌ي روياپردازي نيستند؛ خودِ رويا هستند. و تمام ويژگي‌هاي روياها را دارند. حالت تراكم آشكار (تبلور) و حالت مجاورت را به وجود مي‌آورند (آن‌ها فوراً سرايت مي‌كنند)، و، از همه مهم‌تر، از قدرت تحقق بصريِ آنيِ (Anschaulichkeit) ميل بهره‌مندند، كه در عين حال يكي از ويژگي‌هاي روياها به شمار مي‌رود. بنابراين، قدرت تخيل رمانتيك يا جنسي را تقويت نمي‌كنند؛ آن‌ها رويت‌پذيريِ آني، استنساخِ آني، كولاژ مادي و رسوب ميل هستند. بت‌واره‌ها، ابژه‌هاي بت‌واره، كه با دنياي تخيل هيچ كاري ندارند، ولي به خيال مجسم تصوير كاملاً ربط دارند.





[1] هربرت ماركوزه، گفتاري در رهائي، ترجمه‌ي محمود كتابي، نشر پرسش 1381
[2] بري ريچاردز، روانكاوي فرهنگ عامه (نظم و ترتيبِ نشاط)، ترجمه‌ي حسين پاينده، نشر طرح نو
[3] بخش دوم اين نوشتار را در آينده‌ بر روي سرشك مي‌گذارم.
[4] بودريار، آمريكا، ترجمه‌ي عرفان ثابتي، نشر ققنوس 1384
[5] Disneyland: مركزي تفريحي در نزديكي لس آنجلس كه موسس آن والت ديزني بود. –م.
[6] (MGM) Metro-Golden-Mayer: نام يك استوديوي بزرگ فيلمسازي. –م.
[7] Sunset
[8] Hollywood Boulevard

| Permanent Link

Wednesday, June 14, 2006

7:51 AM - تصوير - مؤلف

Texture Snow
(برف بافت‌ها)



كارهاي تصويري فراوان و شگفت‌انگيزي خلق كرده‌ام تا كنون كه بسياري‌شان را هنوز كسي نديده است (حتي خودم هم فقط يكبار، نيم نگاهي به شان انداخته‌ام، تا كيفيت چاپ و ظهور را بررسي كرده باشم. همين!) و مي‌انديشم، لااقل در مورد كار هنري و خلاقانه، آنكه دستاوردهاي اش (مانند دست‌نوشته‌ها، عكس‌ها، موسيقي‌هاي كوتاه و ...) را پنهان مي‌كند يا "ارائه" نمي‌كند، در اكثر موارد، كم كم لذتي مبهم از فضيلتي خاص را احساس مي‌كند، و شايد اين افكار را كه او اين "كار"ها را براي "خودش" انجام مي‌دهد. فضيلت آدم خاص بودن يا انسان فروتن بودن...اين شباهت بسياري به آنچه دارد كه نيچه نام "اخلاق بردگان" بر آن نهاده است و وقتي در لايه‌هاي معناي آن غور مي‌كنم، مي‌بينم چيز چندش‌آور و مضحكي است و نسبتي پيچيده با هراس دارد.

| Permanent Link

© Sereshk 2005 - Powered for Blogger by Blogger Templates