<body>

سرشک

وقتی که خود را باز یافتم، دیدم تمام جاده ها از من آغاز میشوند. 

Monday, December 25, 2006

5:08 PM - مؤلف - تصوير


تركيب‌بندي اين عكس را بسيار مي‌پسندم. تيرك‌هاي عمودي از جائي كه كمتر انتظار مي‌رود شروع مي‌شوند (چپ-پائين) و ادامه‌ي آنها تا بي‌نهايتِ عكس مي‌رود. اما خط سير تيرك‌ها مناسب آنچه كه چشم ار بنوازد نيست. در ضمن عكس به دو قسمت تقسيم مي‌شود: و من به عنوان بيننده در همين گوشه‌ي راست-پائين محصور مي‌شوم. اما بين تيرك‌ها نه سيم خارداري هست و نه سيم توري و نه هيچ چيز ديگري. پس اين احساس جدا شدن و دور افتادن براي چيست؟
اولين تيرك كجاست؟ دوست داشتم بگويم اولين تيرك، هماني است كه در تصوير بزرگترين اندازه را دارد و به گوشه‌ي چپ-پائين تصوير نزديك است، اما نمي‌شود. كادر طوري بسته شده كه گوئي تيرك ديگري قبل از اين تيرك وجود داشته و شايد آن ديگري كه چشم دائم به دنبال آن مي‌گردد بيرون از كادر افتاده و جائي در نزديكي منِ بيننده است. و شايد اين زنجيره‌ي تيرك‌ها تا بي‌نهايت واقعيت (خيالات بيننده) ادامه داشته باشد. شايد اندك دلهره خاصي كه با ديدن اين عكس در من ايجاد مي‌شود، به همين دليل باشد.
كل فضاي عكس با آن مه بالاي كوه‌ها و زمين (كه اگر دقت كني خيس است) سرد و خيس به نظر مي‌رسد.
تمام عناصر بصري تصوير در آن قسمت ديگر هستند، جائي كه من نمي‌توانم (يا نمي‌خواهم) به آن‌ها نزديك شوم. كليساي سفيد در متن سبزِ نم‌زده‌ي تصوير شايد جاي مناسبي براي اندكي نشستن، گرم شدن، استراحت كردن يا حتي زانو زدن باشد. اما باروي بلند ساختمان كليسا دقيقا برابر اولين تيرك (منظور همان تيركي است كه در عكس از همه بزرگتر است، اما گفتيم كه اولين تيرك شايد ندانيم كجاست) است و همين امر سبب مي‌شود اين تركيب‌بندي مرموزتر باشد. چه تناسبي بين آن باروي بلند كه در آن دورترها واقع شده و تيرك‌ها وجود دارد. آن بارو نيز گوئي نماينده‌ي همين تيرك‌ها در دورترها است. اين تركيب‌بندي شايد بيشتر در نقاشي‌ها موجود باشد، اين تناسب عجيب كه دور را در نزديك و نزديك را در دور تداعي مي‌كند.
و كوه‌ها كه موج‌سان در طلاتم به نظر مي‌رسند، اما با آن منحني‌هاي نرم و زيبا و آن جنگل‌هاي انبوه، هوس من را بر مي‌انگيزند كه در آن‌ها گم شوم. اما من شايد نتوانم چرا كه اينور تيرك‌هاي بينهايت-تا-بينهايت هستم.
و همين است كه خيال مجال و فرصت مي‌يابد تا هر كجا كه مي‌خواهد برود.
اين عكس خيلي خيال‌انگيز است.
رولان بارت در اتاق روشن نوشته بود كه عكس منظره بايد كه زيستني باشد، نه ديدني. و اين عكس شايد به جاي ديدني، خيال‌انگيز باشد و مگر زيستن را چقدر از خيال ورزيدن ميتوان جاد كرد؟

عكس را با دوربين EOS 30، لنز Canon 28-105 mm f/3.5-4.5 USM و فيلم Fuji Sensia RM 200 گرفته ام.
محل عكس: نزديكي‌هاي قلعه‌ي معروف Neuschwanstein (يكي از محل‌هاي زندگي لودويگ دوم) در حوالي‌هاي Füssen در مرز آلمان و اتريش.

اين عكس هم مانند بعضي ديگر از عكس‌هاي سفر به مونيخ به آيداي عزيز تقديم مي‌شود.

| Permanent Link

Saturday, December 09, 2006

4:33 PM -

خانه خريدن / در خانه زيستن

شايد خانه خريدن روياي هزاران هزار ايراني باشد، كه به هر حال براي من و شباهنگ اينطور نبود. هرچند كه يكي-دو روز پيش خانه‌اي كه پسنديده بوديم را خريديم و در اين راه تمام بار را خودمان بر دوش كشيديم و خواهيم كشيد (بر خلاف آنان كه خوشه‌چين اجداد و اطراف‌شان هستند)، اما خانه خريدن نيست كه شور و شادي و شعف دارد، و حتي خريدن خانه هرگز زيبائي و شكوه لازم براي رويا بودن را ندارد؛ بلكه در خانه زيستن، در آن خاطره پروراندن و رسوب دادن است كه شوق و ذوقي فراوان و زيبا و زاينده به بار مي‌آورد. چيزي كه در برابر شكوه و عظمت و زيبائي آن، برآورده شدن نشئه خريد و فتيشيستي و مضحك و ابلهانه رايج در بين همه، حقيرتر از حقارت يك دانه غبار در برابر سلسله كوههاي البرز است.

براي منِ فعلي، يكي از زيباترين‌ چيزها، هم‌كوشي و دوشادوشي با شباهنگ است، كه در پس تمام سختي‌ها و ناملايمات، آرام‌ و خندان، نبض مرده‌ام را به انگشتان اش، تپنده مي‌كند.

در ضمن، عشق هم دروغ است.


Location: Drielandenpunt (Netherlands); Camera: Sony Cybershot

نمي‌دانم در من چه مي‌گذرد. اين گراني مرا به زمين بسته حال آنكه جاذبة مغناطيسي آن همه ستاره را بالاي سرم دارم. سنگيني ديگري مرا به خود مي‌آورد. وزن خود را احساس مي‌كنم كه مرا به سوي اين همه چيزها باز مي‌گرداند. رؤياهاي من از اين تلماسه‌ها و اين ماه و آنچه در پيرامون من است واقعي ترند. لطف شگفت‌انگيز خانه در آن نيست كه ما را پناه مي‌دهد و گرم مي‌كند و بنايش از آن ماست. بلكه در آن است كه ذخيرة خاطرات شيرين را كم كم در ما برجا گذاشته است. در آن است كه در اعماق دل ما اين كوه تاريك را پديد مي‌آورد كه رؤياها همچون آب چشمه از آن جاري مي‌شوند. (آنتوان دوسنت اگزوپري، زمين انسان‌ها، ترجمه‌ي سروش حبيبي)

| Permanent Link

© Sereshk 2005 - Powered for Blogger by Blogger Templates