<body>

سرشک

وقتی که خود را باز یافتم، دیدم تمام جاده ها از من آغاز میشوند. 

Monday, January 29, 2007

6:16 PM -

انتقاد از قمه زنان
(ایرج میرزا)

بیچاره چه می‌کشی خودت را
دیگر نشود حسین زنده

کشتند و گذشت و رفت شد خاک
خاکش علف وعلف چرنده

من هم گویم یزید بد کرد
لعنت به یزید بد کننده

اما دگر این کتل متل چیست
وین دسته‌ی خنده آورنده

تخم چه کسی بریده خواهی
با این قمه‌های نا برنده

آیا تو سکینه یی که گویی
سو ایستمیرم عمیم گلنده

کو شمر و تو کیستی که گویی
گل قویما منی شمیر النده

تو زینب خواهر حسینی
ای نره خرِ سبیل گنده

خجلت نکشی میان مردم
از این حرکات مثل جنده

در جنگ دو سال قبل دیدی
شد چند کرور نفس برنده

از این همه کشتگان نگردید
یک مو ز زهار[1] چرخ کنده

در سیزده قرن پیش اگر شد
هفتاد و دو تن ز سر فکنده

امروز تو چرا می‌کنی ریش
ای در خور صد هزار خنده

کی کُشده شود دوباره زنده
با نفرین تو بر کُشنده

باور نکنی بیا ببندیم
یک شرط به صرفه‌ی برنده

صد روز دگر برو چو امروز
بشکاف سر و بکوب دنده

هی بر سر و ریش خود بزن گِل
هی بر تن خود بمال سنده

هی با قمه زن بر کله خویش
کاری که تبر کند به کنده

هی بر سر خود بزن دو دستی
چون بال که می‌زند پرنده

هی گو که حسین کفن ندارد
هی پاره بکن قبای ژنده

گر زنده نشد عنم به ریشت
گر شد عن تو به ریش بنده
.
(گلچینی از دیوان ایرج میرزا، گردآورنده: ا-ر، انتشارات سپیده دم)
.
[1] زهار: قسمتی از سطح بدن که در جلو لگن قرار دارد و موهای اطراف آلات تناسلی روی آن می‌روید؛ شرم‌گاه (فرهنگ فشرده‌ی سخن، تهران، سخن، 1382). با توجه به معنی زهار، این مصرع معادل قدمائیِ "به پشمش هم نیست" می‌باشد!
-------------------------

جناب پویان بحث نسبتا جالبی را پیش کشیده‌اند که البته من فقط موضوع و روش بحث را می‌پسندم. می‌توان درباره تغیر روند عزاداری‌های حسین کلی حرف و حدیث و تحلیل آورد و مثلا می‌توان آن را از منظر بازنمائی و بازنموده و کشاکش مرحله‌ی شیطان(ی) و خدا(ئی) دید. که هرچند این کار (لااقل از منظر جامعه‌شناسی) در خور توجه و دارای ارزش است، اما نباید سبب شود که از بلاهت غیر قابل انکار و حماقت بنیادین اصل و اساسِ این رسم و رسوم غفلت شود. من ترجیح می‌دهم این بلاهت‌ها را به همان دیده‌ای بنگرم که سعدی زمانه‌ی ما (ایرج میرزا) نگریسته است.
اصلاً من فکر می‌کنم که باید همتی فراهم شود تا تمامی آثار هنری و ادبی مربوط به هجو و هزل سنت‌ها و آئین‌های مذهبی و خود مذهب گردآوری شود تا آیندگان وقتی که میخواهند اخلاق دوران ما را تبارشناسی کنند، گنجینه‌ای ارزشمند فرا روی خود داشته باشند.
در همین راستا، شعر دیگری از ایرج میرزا را که در وبلاگ "گرگ در باران" رونویسی و منتشر شده است می‌لینکم.
در ضمن بسیار هم کار صوابی بود که شروع نوشتن گرگ باران دیده با همین مسائل شد.

| Permanent Link

Wednesday, January 17, 2007

4:22 PM - رونويسي - مؤلف

درباره‌ي رنگ‌ها
خواصِ طريقه‌ي رونويسي به جاي خواندن بعضي متون رو بعدا به استناد حرف والتر بنيامين بسط خواهم داد اما فعلا در ادامه پروژه رونويسي ام، چند صفحه از كتاب "درباره‌ي رنگ‌ها" را از رو تايپيده ام، بدين ترتيب؛
توجه شود كه شماره هاي قبل از پراگرافها هماني است كه در كتاب هم بود كه به اين معني است كه بعضي از پاراگرافها را خودم ننوشته ام.
خواننده آشنا با طريقه فكري ويتگنشتاين ميداند كه در اين متن انقلاب فكري وي از نظريه تصويري زبان به چرخش آن بر مبناي كاربرد واژه‌ها نمودي كامل يافته است. بيان توصيفي-كاربردي و در عين حال فوق العاده موجز وي متني منحصر به فرد را آفريده است كه مانند ديگر آثار معدود وي اثرگذار و عميق و تفكر برانگيز است.
"درباره‌ي رنگ‌ها"، لودويگ ويتگنشتاين، ترجمه‌ي ليلي گلستان – نشر مركز 1379
54- چون تمام مفاهيمِ رنگ از لحاظ منطق يك نوع نيستند، به همين جهت ديدن آن آسان است. مثلاً تفاوت ما بين مفاهيمِ ‹‹رنگ طلا›› يا ‹‹رنگ نقره›› و ‹‹زرد›› يا ‹‹سبز››.

55- يك رنگ در محيطي ‹‹مي‌درخشد›› (به همان شيوه‌اي كه چشم‌ها فقط در چهره مي‌خندند). يك رنگِ ‹‹سياه شده›› (به عنوان مثال يك خاكستري) ‹‹نمي‌درخشد››.

57-
[‹‹X را احساس مي‌كنم››
‹‹X را مشاهده مي‌كنم››
همان مفهومي كه X در حالت اول دارد، در حالت دوم معنا نمي‌دهد. حتي اگر به صورتي محتمل جاي همان بيانِ اسمي را بگيرد. به عنوان مثال ‹‹يك درد››. چون اگر بپرسند: ‹‹چه نوع دردي؟›› مي‌توانم در مورد اول سوزني به پرسش كننده بزنم و بگويم ‹‹اين درد››. در مورد دوم ملزم مي‌شوم جواب متفاوتي بدهم. مثلاً: ‹‹پا دردي كه دارم››.
متوجه باشيم كه X در مورد دوم مي‌تواند ‹‹دردِ من›› باشد، اما در اولي نمي‌تواند باشد].

59- من چيزي را كه از پنجره‌ام مي‌بينم نقاشي مي‌كنم، جاي مشخصي را –مشخص از نظر وضعيت معماريِ خانه- با رنگِ آجري رنگ مي‌زنم. مي‌گويم اين محل را به اين رنگ مي‌بينم. اين به اين معنا نيست كه من در اينجا رنگ آجري را مي‌بينم، چون اين رنگ در اين محيط مي‌تواند روشن‌تر، تيره‌تر، قرمز‌تر...از آجري به نظر بيايد. ‹‹من اين محل را در اينجا آجري كرده‌ام، يعني زردي كه بسيار به قرمزي بزند››. اما چه مي‌شود اگر از من بخواهند كه دقيقاً رنگمايه‌ي جائي را كه مي‌بينم نشان دهم؟ چطور مي‌توان آن را نشان داد و چگونه بايد مشخص شود؟ مي‌شود از من بخواهند كه نمونه‌اي بسازم (يك تكه كاغذِ مستطيل از رنگِ مورد نظر). نمي‌گويم چنين قياسي جالب نيست. اما اين به ما نشان مي‌دهد كه از پيش هيچ چيز نه در مورد شيوه‌اي كه بايد رنگ‌ها را قياس كرد معلوم است و نه در معناي ‹‹هويت رنگ››.

60- يك تابلوي نقاشي را تصور كنيد كه آن را در تكه‌هاي تك رنگ پاره كرده‌اند، و بعد متصور شويد كه آن را مثل تكه‌هاي پازل به كار گيرند. يك چنين تكه‌اي، حتي اگر تك رنگ هم نباشد، نبايد هيچ شكل مكاني را معنا دهد و به سادگي فقط بايد يك لكه رنگ مسطح باشد. فقط در تجمع با باقي تكه‌ها است كه به يك آسمانِ آبي، يك ابر، يك نورِ درخشان كه شفاف يا ناشفاف است يا... تبديل مي‌شود. آيا اين تكه‌هاي جدا از هم رنگِ واقعيِ بخش‌هاي تصوير را به ما نشان مي‌دهد؟

66- ‹‹آيا نمي‌توان اشخاصي را متصور شد كه هندسه‌اي وراي هندسه ما از رنگ‌ها داشته باشند؟››. چيزي كه در نهايت معنايش اين است: نمي‌توان كساني را متصور شد كه مفهومي ورايِ مفهومِ ما از رنگ‌ها داشته باشند؟ و اين هم به نوبه خود معنايش اين است: آيا مي‌شود كساني را متصور شد كه همان مفاهيمِ ما را از رنگ ندارند و مفاهيمِ‌شان شبيه ما است، به طوري كه ما آن‌ها را هم ‹‹مفاهيم رنگ‌ها›› مي‌ناميم.

68- اگر از ما بپرسند معناي كلمات ‹‹قرمز››، ‹‹آبي››، ‹‹سياه››، ‹‹سفيد›› چيست، ما مي‌توانيم به فوريت چيزهائي را كه به اين رنگ‌ها هستند نشان دهيم – اما توانِ ما براي تعريفِ اين كلمات خيلي دور نمي‌رود! در مورد باقي، ما از كاربري آن‌ها چيزي ارائه نمي‌دهيم، يا اينكه يك ارائه كاملاً ابتدائي و حدوداً اشتباه را انجام مي‌دهيم.

74- اگر نظريه‌اي براي هماهنگي رنگ وجود مي‌داشت شايد با چيزي مثل تقسيم‌بنديِ رنگ‌ها و رده‌بنديِ آن‌ها آغاز مي‌شد و برخي اختلاط‌ها و برخي مجاورت‌ها را ممنوع مي‌كرد، در حالي كه چيزهاي ديگر را جايز مي‌دانست. و مثل اصول هماهنگي، هيچ توجيهي براي اين قوانين بر نمي‌شمرد.

75- امكان دارد اشخاصِ كند ذهني باشند كه مفهومِ ‹‹فردا››، مفهومِ ‹‹من›› يا شيوه‌ي خواندن وقت يه سرشان فرو نرود. چنين كساني كاربرد كلمه‌ي فردا را فرا نمي‌گيرند.
اما اين فرا نگرفتن را براي چه كسي مي‌توانيم توصيف كنيم؟ فقط براي كسي كه آن را فرا گرفته است؟ آيا فقط به هماني كه آن را مي‌داند بايد بگويم؟ آيا مي‌توانم به A بگويم كه B قادر به فراگيريِ رياضياتِ عالي نيست، هر چند خود A هم به آن مسلط نيست؟ آيا كسي كه شطرنج بلد است معنيِ كلمه‌ي ‹‹شطرنج›› را طوري ديگر مي‌فهمد تا كسي كه بازي را فرا نگرفته است؟ تفاوت است ميان كاربردي كه كسي از اين كلمه مي‌تواند داشته باشد تا كسي كه صرفاً معناي آن را ياد گرفته است.

76- آيا تشريح بازي هميشه به اين معنا است: دادن توصيفاتي، چنان كه بتوان آن را فرا گرفت؟

77- آيا كسي كه طبيعي مي‌بيند و كسي كه كوررنگ است، از كوررنگي يك مفهوم را دارند؟ كسي كه كوررنگ است نمي‌تواند به همان گونه‌ي كسي كه طبيعي مي‌بيند عباراتِ رنگ ما را فرا گيرد، و حتي به همان گونه هم نمي‌تواند بيانِ ‹‹كوررنگي›› را به كار گيرد. به طور مثال او نمي‌تواند كوررنگي را به همان شيوه‌ي ديگري ، گواهي دهد.

81- آيا مي‌توان براي يك كور تشريح كرد كه وقتي مي‌بينيم، چگونه است؟ بله، شايد بتوان. كور درباره چيزي كه كوري را از ديدن جدا مي‌كند، بسيار چيزها مي‌داند. اما پرسش بد مطرح شده است. آن چنان مطرح شده كه انگار ديدن يك فعاليت است و داراي يك توصيف است.

82- در حالي كه مي‌توانم به كوررنگي توجه كنم، پس چرا نتوانم به ديدن توجه كنم؟ مي‌توانم متوجه باشم كه كوررنگ – يا يك بيننده‌ي عادي – در برخي موقعيت‌هاي مشخص، چه قظاوتي در مورد رنگ دارد.

83- گاهي مي‌گويند (حتي اگر با گفتن آن اشتباه بگويند): ‹‹فقط من هستم كه مي‌توانم چيزي را كه مي‌بينم بفهمم›› و نه ‹‹فقط من هستم كه مي‌توانم بفهمم كه كوررنگ‌ام››. (يا اينكه: ‹‹فقط من هستم كه مي‌توانم بفهمم كه مي‌بينم يا كور هستم››)

84- اين بيان: ‹‹من يك دايره قرمز مي‌بينم›› و ‹‹من مي‌بينم (كور نيستم)›› منطقاً از يك نوع نيستند. چگونه مي‌توان واقعيتِ مورد اول را مستدل كرد و چگونه واقعيت مورد دوم را؟

85- آيا مي‌توانم ببينم و كور باشم، يا كور باشم و ببينم؟

87- چطور با اين گفته معناي آن از بين مي‌رود: ‹‹اشخاصي هستند كه مي‌بينند›› اگر نگويند كه: ‹‹اشخاصي هستند كه كوراند››؟ اما ‌[اگر] فرض بر اين باشد كه من از موجوديت اشخاص كور چيزي نشنيده باشم و يك روز كسي بيايد و به من بگويد: ‹‹اشخاصي هستند كه نمي‌بينند›› آيا بايد فوراً اين جمله را بفهمم؟ اگر خودِ من كور نباشم آيا بايد آگاه باشم به اينكه قادر هستم ببينم؟ پس آيا مي‌شود اشخاصي باشند كه داراي اين آگاهي نباشند؟

| Permanent Link

© Sereshk 2005 - Powered for Blogger by Blogger Templates