جانباز و معلول
روي شيشه اتوبوسهاي شركت واحد، پشت صندلي راننده معمولا نوشته: "جايگاه ويژه جانبازان و معلولين" و چند روز پيش روي همان شيشه ديدم كه نوشته بود: "جايگاه ويژه جانبازان". بعد از رفع شوك وارده فكر ميكنم: تفاوت معنائي و كاربردي اين دو واژه در فرهنگ و خردهفرهنگ عامه و در حوزههاي زباني آنها چگونه است؟
آنچه كه مسلم است، اين دو واژه در حيطه معنا مرزهاي مشخصتري از حيطه كاربرد دارند و اتفاقا همان مرزهاي مشخصتر در حيطه معنا، تناقضات حاصل از كاربرد آنها را ايجاد ميكند هرچند كه دو حيطه ذكر شده چندان هم قابل تفكيك نيستند. در فرهنگ رسمي (پاستوريزه)؛ جانباز: كسي كه در راه خدا و اسلام و ولايت فقيه جان ارزشمند خود را فدا كرده (آن هم در جنگ تحميلي ايران و عراق و نه در حين انقلاب؛ چرا كه بيشتر كشته شدگان و مجروحانِ انقلاب چپي بودهاند) اما شهيد نشده است. شهيد زنده. و معلول: كسي كه به طور مادرزادي يا در اثر صانحه يا حادثهاي يكي از توانائيهاي جسمي-رواني يا يكي از اعضاي خود را از دست داده است. اما اين دو واژه (يا لااقل واژه جانباز) در گذر زمان و تكرار كاربردهاي خاص، معناهاي ويژهاي يافتهاند و خردهفرهنگ خود را ساخت دادهاند. در فرهنگ غير رسمي (بدون سانسور و تصفيه نشدهتر)؛ جانباز: كسي كه به جنگ رفته، ريش دارد. در يك دوره زماني بهترين امكانات درماني و رفاهي فقط براي آنان بود. هنوز هم از امكانات فراواني (دانشگاه، بنهاي كالا و ...) استفاده ميكنند و تا جمهوري اسلامي پا برجاست او هم هست و ناناش اگر توي روغن نباشد لااقل گرسنه و بيسرپناه نميماند. خايهمال هم هست. جانباز اولين حامي زنده ولايت فقيه بوده و هست. در نظر اكثر مردم به طور عمومي آنها بيشتر از احترام لايق تنفر و فحش و بد و بيراه هستند (مثل فحشهائي كه براي سهميههاي دانشگاه و كنكور، چپ و راست نصيبشان ميشود)، مگر اينكه يكي از آنها مثلا در اثر انتخاب خودش براي استفاده نكردن از امكانات فراوان و رايگان دولتي و ضايع كردن حق ديگران، زندگي سختي داشته باشد و حتي به همين دليل از بيماري بميرد (شهيد شود – مثلا برخي از جانبازان شيميائي). در اين صورت است كه واژه جانباز كمرنگ و كمرنگتر شده و واژه "معلول" را در ذهن تداعي ميكند. در واقع جانباز شايسته تقدس است و نه ترحم و دلسوزي و نوعدوستي. او از جنس ما نيست كه بتوان نوعدوستي را با او معنا كرد. او مقدس است. . در همين فرهنگ غير رسمي، معلول: فردي كه داراي نوعي ناتواني جسمي يا رواني است. شايسته توجه و ترحم و دلسوزي. فردي معمولاً بيآزار و بيگناه و معصوم كه طبيعت (يا حوادث) نخواسته او مانند ديگران از سلامت كامل برخوردار باشد. بايد به او كمك كرد تا زندگي عادي خود را ادامه دهد. در اين موقعيت تقدسِ سياسي در برابر نوعدوستي مدني قرار گرفته است.
حال اگر بفهميد كه معلولي كه به او كمك ميكردهايد تا مثلا از خيابان عبور كند، در واقع جانبازي بوده كه به احتمال نزديك به يقين، امكانات فراواني را به خود اختصاص داده و حق بسياري را خورده! توجه شود كه هيچ اهميتي ندارد كه آن فرد حق دارد يا ندارد، درست است يا نه، و يا قضاوت پيشين صاحبان اين خرده فرهنگ مبتني بر چه بوده. من هيچ اهميتي به اين نميدهم. چيزي كه براي من مهم است در حيطه زبان رخ ميدهد. در دامنه واژگان. تفاوت واژگان معلول و جانباز. فرض كنيم عده اي بسيجي، فردي معلول را به هنگام رد شدن از خيابان كمك ميكنند (كه احتمالا اين معلول ميتواند ريش هم داشته باشد و قيافهاي جانبازانه داشته باشد). اگر آن طرف خيابان وقتي كه به روش با زبان خاص خود با فرد خداحافظي ميكنند، متوجه شوند كه اين فرد معلول مادرزاد بوده و نه جانباز چه حالي ميشوند؟ چه قضاوتي ميكنند؟ اگر بر عكس اين واقعه رخ دهد (مانند آنچه در ابتداي همين پاراگراف ذكر شد) چه ميشود؟ آيا حس دلسوزي، ترحم و نوعدوستي شما ناگهان به تنفرو اشمئزاز (يا حداقل به بيتفاوتي) تبديل نميشود؟ تفاوت معنائي ميان اين دو واژه (كه پديدارهايي بسيار شبيه به هم دارند) مربوط به كاربرد آنهاست؟ آيا تبارشناسي اين دو واژه نميتواند كمك خوبي براي درك منطق ما در اين مسئله باشد؟
سوسور خواستگاه نشانهشناسيك زبان را دلبخواهي و انتخابي ميداند و دريدا نيز قسمت مهمي از پژوهشهاي خود را بر روي شناسائي دالهاي شناور و پديدههايي كه در يك زمان، دو معناي متفاوت (و گاهاً متناقض) را تداعي ميكنند بنا نهاد. آيا آنجا نيز با چنين پديدهاي مواجه هستيم؟ نقص عضو بدون در نظر گرفتن منشاء آن نميتواند مرجع قضاوت براي تخصيص حقوق اجتماعي و مهرباني و دلسوزي و ترحم ما باشد؟ اگر شما (كه بسيجي نيستيد و پشيزي هم از آن امكانات مفت و مجاني نصيبتان نشده است) يك فردي معلول و يك فرد جانباز را در يك زمان ببنيد كه براي رد شدن از خيابان احتياج به كمك دارد، به كدامشان كمك ميكنيد؟ اگر بسيجي بوديد چه؟ سماجت ما در سوال كردن دربارهي يك معلول قبل از برخود با او، كه آيا جانباز بوده يا مادرزاد يا ...، از چه چيز ناشي ميشود؟ مطمئناً ارزشگذاريهاي ما تأثيراتي متقابل بر منطق مفاهيم و درك ما از محيط و خرده فرهنگهاي ما دارد.
حالا چيزي كه من بيشتر ميبينم اين است كه در سايه سنگين و گسترده لغت جانباز، معلول مورد بيعنايتي قرار گرفته. من حتي زماني از كودكي خود را به ياد دارم كه فكر ميكردم هر كس معلوليت دارد در جنگ شركت كرده و اينچنين شده است. و وقتي درباره المپيك معلولين جهان چيزهايي شنيدهام، بلافاصله اولين سوالم اين بود كه مگر خارجيها هم در جنگ ما شركت كردند و مجروح و معلول و جانباز شدند؟ در واقع معلولين در اين كشور، نه تنها از كمترين و ابتدائيترين امكانات (مثل توالت عمومي، آبخوري و ...) برخوردار نيستند، بلكه وجودشان در سالهايي نه چندان دور، به كلي انكار ميشده. معلول فقط جانباز بود و بس و همه امكانات نيز براي او بود. بگذريم از معلولين ذهني كه هنوز هم وجودشان انكار ميشود. گذشته از تنفر و تناقض نهفته در اين تفاوت حوزههاي زباني كه موضوعي جالب (من هم با به كار بردن "جالب" نوعي جنايت را مرتكب شدم!!!) براي تحقيق و بررسي در زمينههاي مرتبط را ايجاد ميكند، تنفر و انزجاري مضاعف نيز وجود دارد كه آن، مربوط به اين انكار آدمها (منظور همان معلولين است كه جديداً كشف شده كه آدم هستند!) و نيز دريغ كردن كمترين و بدويترين امكانات زندگي از آنهاست. چه بسا كه معلوليتهاي مادرزادي خود ناشي از كمبود امكانات بهداشتي، رفاهي و آموزشي باشد.
روي شيشه اتوبوسهاي شركت واحد، پشت صندلي راننده معمولا نوشته: "جايگاه ويژه جانبازان و معلولين" و چند روز پيش روي همان شيشه ديدم كه نوشته بود: "جايگاه ويژه جانبازان". بعد از رفع شوك وارده فكر ميكنم: تفاوت معنائي و كاربردي اين دو واژه در فرهنگ و خردهفرهنگ عامه و در حوزههاي زباني آنها چگونه است؟
آنچه كه مسلم است، اين دو واژه در حيطه معنا مرزهاي مشخصتري از حيطه كاربرد دارند و اتفاقا همان مرزهاي مشخصتر در حيطه معنا، تناقضات حاصل از كاربرد آنها را ايجاد ميكند هرچند كه دو حيطه ذكر شده چندان هم قابل تفكيك نيستند. در فرهنگ رسمي (پاستوريزه)؛ جانباز: كسي كه در راه خدا و اسلام و ولايت فقيه جان ارزشمند خود را فدا كرده (آن هم در جنگ تحميلي ايران و عراق و نه در حين انقلاب؛ چرا كه بيشتر كشته شدگان و مجروحانِ انقلاب چپي بودهاند) اما شهيد نشده است. شهيد زنده. و معلول: كسي كه به طور مادرزادي يا در اثر صانحه يا حادثهاي يكي از توانائيهاي جسمي-رواني يا يكي از اعضاي خود را از دست داده است. اما اين دو واژه (يا لااقل واژه جانباز) در گذر زمان و تكرار كاربردهاي خاص، معناهاي ويژهاي يافتهاند و خردهفرهنگ خود را ساخت دادهاند. در فرهنگ غير رسمي (بدون سانسور و تصفيه نشدهتر)؛ جانباز: كسي كه به جنگ رفته، ريش دارد. در يك دوره زماني بهترين امكانات درماني و رفاهي فقط براي آنان بود. هنوز هم از امكانات فراواني (دانشگاه، بنهاي كالا و ...) استفاده ميكنند و تا جمهوري اسلامي پا برجاست او هم هست و ناناش اگر توي روغن نباشد لااقل گرسنه و بيسرپناه نميماند. خايهمال هم هست. جانباز اولين حامي زنده ولايت فقيه بوده و هست. در نظر اكثر مردم به طور عمومي آنها بيشتر از احترام لايق تنفر و فحش و بد و بيراه هستند (مثل فحشهائي كه براي سهميههاي دانشگاه و كنكور، چپ و راست نصيبشان ميشود)، مگر اينكه يكي از آنها مثلا در اثر انتخاب خودش براي استفاده نكردن از امكانات فراوان و رايگان دولتي و ضايع كردن حق ديگران، زندگي سختي داشته باشد و حتي به همين دليل از بيماري بميرد (شهيد شود – مثلا برخي از جانبازان شيميائي). در اين صورت است كه واژه جانباز كمرنگ و كمرنگتر شده و واژه "معلول" را در ذهن تداعي ميكند. در واقع جانباز شايسته تقدس است و نه ترحم و دلسوزي و نوعدوستي. او از جنس ما نيست كه بتوان نوعدوستي را با او معنا كرد. او مقدس است. . در همين فرهنگ غير رسمي، معلول: فردي كه داراي نوعي ناتواني جسمي يا رواني است. شايسته توجه و ترحم و دلسوزي. فردي معمولاً بيآزار و بيگناه و معصوم كه طبيعت (يا حوادث) نخواسته او مانند ديگران از سلامت كامل برخوردار باشد. بايد به او كمك كرد تا زندگي عادي خود را ادامه دهد. در اين موقعيت تقدسِ سياسي در برابر نوعدوستي مدني قرار گرفته است.
حال اگر بفهميد كه معلولي كه به او كمك ميكردهايد تا مثلا از خيابان عبور كند، در واقع جانبازي بوده كه به احتمال نزديك به يقين، امكانات فراواني را به خود اختصاص داده و حق بسياري را خورده! توجه شود كه هيچ اهميتي ندارد كه آن فرد حق دارد يا ندارد، درست است يا نه، و يا قضاوت پيشين صاحبان اين خرده فرهنگ مبتني بر چه بوده. من هيچ اهميتي به اين نميدهم. چيزي كه براي من مهم است در حيطه زبان رخ ميدهد. در دامنه واژگان. تفاوت واژگان معلول و جانباز. فرض كنيم عده اي بسيجي، فردي معلول را به هنگام رد شدن از خيابان كمك ميكنند (كه احتمالا اين معلول ميتواند ريش هم داشته باشد و قيافهاي جانبازانه داشته باشد). اگر آن طرف خيابان وقتي كه به روش با زبان خاص خود با فرد خداحافظي ميكنند، متوجه شوند كه اين فرد معلول مادرزاد بوده و نه جانباز چه حالي ميشوند؟ چه قضاوتي ميكنند؟ اگر بر عكس اين واقعه رخ دهد (مانند آنچه در ابتداي همين پاراگراف ذكر شد) چه ميشود؟ آيا حس دلسوزي، ترحم و نوعدوستي شما ناگهان به تنفرو اشمئزاز (يا حداقل به بيتفاوتي) تبديل نميشود؟ تفاوت معنائي ميان اين دو واژه (كه پديدارهايي بسيار شبيه به هم دارند) مربوط به كاربرد آنهاست؟ آيا تبارشناسي اين دو واژه نميتواند كمك خوبي براي درك منطق ما در اين مسئله باشد؟
سوسور خواستگاه نشانهشناسيك زبان را دلبخواهي و انتخابي ميداند و دريدا نيز قسمت مهمي از پژوهشهاي خود را بر روي شناسائي دالهاي شناور و پديدههايي كه در يك زمان، دو معناي متفاوت (و گاهاً متناقض) را تداعي ميكنند بنا نهاد. آيا آنجا نيز با چنين پديدهاي مواجه هستيم؟ نقص عضو بدون در نظر گرفتن منشاء آن نميتواند مرجع قضاوت براي تخصيص حقوق اجتماعي و مهرباني و دلسوزي و ترحم ما باشد؟ اگر شما (كه بسيجي نيستيد و پشيزي هم از آن امكانات مفت و مجاني نصيبتان نشده است) يك فردي معلول و يك فرد جانباز را در يك زمان ببنيد كه براي رد شدن از خيابان احتياج به كمك دارد، به كدامشان كمك ميكنيد؟ اگر بسيجي بوديد چه؟ سماجت ما در سوال كردن دربارهي يك معلول قبل از برخود با او، كه آيا جانباز بوده يا مادرزاد يا ...، از چه چيز ناشي ميشود؟ مطمئناً ارزشگذاريهاي ما تأثيراتي متقابل بر منطق مفاهيم و درك ما از محيط و خرده فرهنگهاي ما دارد.
حالا چيزي كه من بيشتر ميبينم اين است كه در سايه سنگين و گسترده لغت جانباز، معلول مورد بيعنايتي قرار گرفته. من حتي زماني از كودكي خود را به ياد دارم كه فكر ميكردم هر كس معلوليت دارد در جنگ شركت كرده و اينچنين شده است. و وقتي درباره المپيك معلولين جهان چيزهايي شنيدهام، بلافاصله اولين سوالم اين بود كه مگر خارجيها هم در جنگ ما شركت كردند و مجروح و معلول و جانباز شدند؟ در واقع معلولين در اين كشور، نه تنها از كمترين و ابتدائيترين امكانات (مثل توالت عمومي، آبخوري و ...) برخوردار نيستند، بلكه وجودشان در سالهايي نه چندان دور، به كلي انكار ميشده. معلول فقط جانباز بود و بس و همه امكانات نيز براي او بود. بگذريم از معلولين ذهني كه هنوز هم وجودشان انكار ميشود. گذشته از تنفر و تناقض نهفته در اين تفاوت حوزههاي زباني كه موضوعي جالب (من هم با به كار بردن "جالب" نوعي جنايت را مرتكب شدم!!!) براي تحقيق و بررسي در زمينههاي مرتبط را ايجاد ميكند، تنفر و انزجاري مضاعف نيز وجود دارد كه آن، مربوط به اين انكار آدمها (منظور همان معلولين است كه جديداً كشف شده كه آدم هستند!) و نيز دريغ كردن كمترين و بدويترين امكانات زندگي از آنهاست. چه بسا كه معلوليتهاي مادرزادي خود ناشي از كمبود امكانات بهداشتي، رفاهي و آموزشي باشد.