<body>

سرشک

وقتی که خود را باز یافتم، دیدم تمام جاده ها از من آغاز میشوند. 

Monday, September 10, 2007

11:16 AM - مؤلف - مؤلف

بخشي از يك نامه
دست‌هايم را در تاريكي دراز مي‌كنم. انگشتانم كشيده و حساس و در جستجو هستند. آنچه كه احساس مي‌كنم سرانگشتان توست كه آن‌ها هم دراز شده چيزي را جستجو مي‌كنند، در تاريكي. تو را به سوي خودم، نه، خودم را به سوي تو مي‌كشم و تو نيز خودت را به سوي من. اولين چيز بوي توست كه هميشه، من را زنده مي‌كرده. نفس‌هاي تو را بر پوست گردنم حس مي‌كنم. در آغوش بودن، در آغوش گرفتن، احساس نزديكي با ديگري‌اي است كه مي‌تواند (اين احساس) قدمي براي تحول جهان و خودت باشد: منشاء بيشتر افكار هنري و فلسفي: ديگري. حالا دست در دست تو مي‌روم به ديدار دنيا، به جنگ و شك و ترديد، به تماشاي زيبايي‌ها. چه حرف‌ها كه نمي‌شود زد و آن‌چنان كه (ويتگنشتاين) مي‌گويد: بهتر است در اين مورد سكوت مطلق اختيار كرد.
پيمانه‌ام را به پيمانه‌ات كه مي‌زنم، آماده مي‌شوم براي نبردي تن به تن. نبردي با خويش و بي‌خويشي! نبردي با زمان و مكان. تن به تن...نگاه كه مي‌كنم تو را در وراي پيمانه مي‌بينم كه نشسته‌اي و پاهاي (به نظر من) زيبايت را جمع كرده‌اي زير لباست: نگاهم مي‌كني و چشمانت دارد مي‌رود. در سالگرد پيمان‌مان نشسته‌ايم و به روز‌هاي گذشته و روزگار در پيش مي‌انديشيم: اما اين پيمانه و آن نگاه‌ها و آن دست‌هاي به تمنا دراز شده و آن پاهاي زيبا، و خويش من، نويد حالي را مي‌دهد كه نقدتر از همه‌ چيز و لغزنده‌تر از يقين ماست. و اين يعني هم‌آغوشي!
من و تو استاد آيين‌گذاري براي خودمان شده‌ايم: در هر سالگرد پيمان مي‌رويم و يك عكس يادگاري مي‌گيريم در همان عكاس‌خانه‌اي كه اول بار رفته بوديم؛ يك نامه مي‌نويسم براي هم ديگر (تا در كنار نامه‌هاي بيشمار ديگري كه به هم نوشته‌ايم، طرحي شايد دقيق‌(تر) از زندگي خودمان باشد)، و يك پيمانه از شرابي كه خودم و خودت با شور و اشتياق فراوان انداخته‌ايم مي‌نوشيم. اين آيين را با احترام و دقت و ظرافت خاصي در خلوت دو نفره‌مان هر سال از نو مي‌سازيم و تكراري ابدي مي‌كنيم.
اين يك سال، نه خوب بود و نه بد، بلكه پر بود. پر از خاطره، تلخي، شيريني، سفر، تلاش، نا اميدي، شهوت، ناموفقيت و رضايت. اين يك سال پر بود و آرزويم پر بودن سال‌هاي پيش رويمان است: با خوشي! سرخوشي! يك سرخوشي ابدي! دوست ندارم اين همه جزييات و اين همه ظرافت (واقعيت) يك سال گذشته را در يك كلمه‌ي (خوب) خلاصه كنم كه اگر كنم ظلم كرده ام و حماقت. اين يك سال پر بود و شايد نامه‌ها، عكس‌ها، طرح‌ها، يادگاري‌ها، لباس‌ها، غذاها، بوها و ... همه و همه در كنار هم موفق به بازآفريني وجهي از آن شوند كه تبلور آن هم جز در هنر ممكن نخواهد بود: ما هنرمند زندگي خودمان خواهيم شد.
به عكس‌هايي كه مي‌خواهم از تو بگيريم فكر مي‌كنم: تو خوابيده‌اي و پتو تا زير چانه‌ات آمده، اتاق را نور گرگ و ميش صبح‌گاهي، خاكستري-آبي كرده، و اگر كمي صبر كنم باريكه‌اي از نور بر روي موهاي سياهت خواهد رسد، و آن لحظه من مي‌توانم شليك كنم و تو (وخودم) را در يك برش آني، جاودانه بازنمايي كنم.
خوش باشي، شباهنگ ام!


Anonymous Anonymous said...

سلام سرشک عزیزم و این که نوشته های ات همیشه مرا می برد.
دوئل می کردی انگار با خود ات سرشک عزیز و جاودانه خوش باش شباهنگ اش
و قربان ات  


Anonymous Anonymous said...

سلام عزیز
اول باید بگم که دید جالبی به معاشقه داری و همچنین به فلسفه و سکس
اصل زیبایی شناسی را رعایت کرده ای اما بر خلاف حاشیه های سبکت از تغزل بهره ای نبرده ای و متن با توضیح های خام و پی در پی آلوده به نوعی جزوه نویسی عاشقانه شدی در کل خسته نباشی و امیدوارم همین وقت رو برای من هم بذاری  


Post a Comment

© Sereshk 2005 - Powered for Blogger by Blogger Templates