On Love - 1
در فيلم مستندي كه در مورد ژاك دريدا ساخته شده بود، صحنهاي وجود دارد كه از وي سوالي در بارهي عشق پرسيده ميشود. در ادامه صحبتهاي او در اين مورد، به نقل از خود فيلم ارائه شده است.
عشق ترديدي است در چه كسي و چه چيزي. آيا عشق، عشق به كسي است يا به چيزي؟
فرض كنيد من عاشق كسي هستم، آيا من به خاطر يكتائيِ مطلق او، عاشق اش هستم؟ يعني، من عاشق تو هستم زيرا تو، تو هستي. يا عاشق صفات تو، زيبائي تو، يا بينش و آگاهي تو هستم؟
آيا فرد عاشق كسي ميشود يا عاشق چيزي راجع به كسي؟ تفاوت بين كسي و چيزي در جوهر عشق، دل را تفكيك ميكند. معمولاً گفته ميشود كه عشق جنبش و انقلاب دل است. آيا دل من، براي اينكه من عاشق كسي هستم كه مطلقاً يكتا ست به جنب و جوش ميافتد يا به اين دليل كه من عاشق طريقهي بودن كسي هستم؟
معمولاً عشق با گونهاي اغواگري آغاز ميشود. فردي مجذوب شده است، زيرا ديگري فلان يا بهمان است. به طريقي معكوس، وقتي فرد ميفهمد كه ديگري شايستگي عشق او را ندارد، عشق نيز ناكام شده و ميميرد: ديگري فلان يا بهمان نيست. بنا بر اين در لحظهي مرگ عشق، به نظر ميرسد كه فرد عاشق ديگري نيست، نه به اين دليل كه او چه كسي است، بلكه به اين دليل كه او (فردي) فلان جور و بهمان جور است.
به اين معني كه، تاريخ عشق، جوهر عشق، بين چه كسي و.چه چيزي تقسيم شده است. پرسش از هستي به دو قسمت تفكيك ميشود: چه چيزي "بودن"؟ و "هستن" چيست؟ پرسش از "هستي" در ذات خود هميشه بين چه كسي و چه چيزي تفكيك ميشود. كسي "بودن" يا چيزي "بودن"؟ من در اين مورد بسيار مختصر حرف ميزنم، اما فكر ميكنم هر كسي كه شروع به عاشقي ميكند، عاشق است يا مانع از ادامه آن ميشود بين اين اختلافِ چه كسي و چه چيزي گرفتار ميشود. فرد ميخواهد وفادار به كسي باشد – به طوري منحصر به فرد، و غير قابل جايگزيني – و او درمييابد كه آن "كسي" x يا y نيست؛ او صفات، مشخصات و تمثالهائي كه من عاشق شان هستم را ندارد. از اينرو صداقت و وفاداري در عشق به وسيلهي تفاوت بين چه كسي و چه چيزي تهديد ميشود.
عشق ترديدي است در چه كسي و چه چيزي. آيا عشق، عشق به كسي است يا به چيزي؟
فرض كنيد من عاشق كسي هستم، آيا من به خاطر يكتائيِ مطلق او، عاشق اش هستم؟ يعني، من عاشق تو هستم زيرا تو، تو هستي. يا عاشق صفات تو، زيبائي تو، يا بينش و آگاهي تو هستم؟
آيا فرد عاشق كسي ميشود يا عاشق چيزي راجع به كسي؟ تفاوت بين كسي و چيزي در جوهر عشق، دل را تفكيك ميكند. معمولاً گفته ميشود كه عشق جنبش و انقلاب دل است. آيا دل من، براي اينكه من عاشق كسي هستم كه مطلقاً يكتا ست به جنب و جوش ميافتد يا به اين دليل كه من عاشق طريقهي بودن كسي هستم؟
معمولاً عشق با گونهاي اغواگري آغاز ميشود. فردي مجذوب شده است، زيرا ديگري فلان يا بهمان است. به طريقي معكوس، وقتي فرد ميفهمد كه ديگري شايستگي عشق او را ندارد، عشق نيز ناكام شده و ميميرد: ديگري فلان يا بهمان نيست. بنا بر اين در لحظهي مرگ عشق، به نظر ميرسد كه فرد عاشق ديگري نيست، نه به اين دليل كه او چه كسي است، بلكه به اين دليل كه او (فردي) فلان جور و بهمان جور است.
به اين معني كه، تاريخ عشق، جوهر عشق، بين چه كسي و.چه چيزي تقسيم شده است. پرسش از هستي به دو قسمت تفكيك ميشود: چه چيزي "بودن"؟ و "هستن" چيست؟ پرسش از "هستي" در ذات خود هميشه بين چه كسي و چه چيزي تفكيك ميشود. كسي "بودن" يا چيزي "بودن"؟ من در اين مورد بسيار مختصر حرف ميزنم، اما فكر ميكنم هر كسي كه شروع به عاشقي ميكند، عاشق است يا مانع از ادامه آن ميشود بين اين اختلافِ چه كسي و چه چيزي گرفتار ميشود. فرد ميخواهد وفادار به كسي باشد – به طوري منحصر به فرد، و غير قابل جايگزيني – و او درمييابد كه آن "كسي" x يا y نيست؛ او صفات، مشخصات و تمثالهائي كه من عاشق شان هستم را ندارد. از اينرو صداقت و وفاداري در عشق به وسيلهي تفاوت بين چه كسي و چه چيزي تهديد ميشود.