به مناسبت روز جهاني كودك، جمعيت دفاع از كودكان كار و خيابان راهپيمائي و تجمعي را در پارك لاله تهران در روز جمعه 15 مهر ماه ترتيب داد. دو محور اصلي اين تجمع يكي اعتراض به كار كودكان و درخواست برآورده شدن فوري حقوق مسلم آنها توسط دولت و مردم و ديگري ترتيب دادن جشني كوچك براي ايجاد شادي و تفريح (هرچند مختصر) براي كودكان كار و خيابان بود. عكسهاي زير از اين مراسم تهيه شده است. (دوربين: Panasonic-Lumix، براي ديدن هر عكس در ابعاد بزرگتر بر روي آن كليك كنيد.)
















يادداشت:
اينكه "رسانههاي عمومي" و "اطلاعرساني" واكنش چنداني به اين واقعه نشان ندادند، جاي تعجب نيست بلكه اين، خود ماهيت اين رسانهها را نشان ميدهد: اهميت يك "خبر" در "گستردگي" آن است: "خبري" "مهمتر" است كه تعداد بيشتري را شامل شود (تعداد بيشتري آدم، پول و هر چيز ديگري) مثلاً اگر تعداد 700 هزار نفر در اعتراض به روند پيش خريد و پيش فروش خانه در مريخ يا ماه تجمع كنند، مطمئناً شرق و همشهري و جام جم و كيهان و ... (كه همه و همه ذاتي مشترك دارند) با آب و تابي به مسئله ميپردازند كه گوئي انقلابي در شرف وقوع است اما همين چند روز پيش كه 600-700 نفر در پارك لاله جمع شده بودند تا از حق مسلم كودكان كار و خيابان دفاع كنند به علت "بياهميتي" خبر "بازتابي" از آن در رسانههاي عمومي ديده نشد. حالا ميتوان تيزهوشي مكلوهان را به صورتي واضح ديد: "رسانه" پيام است: رسانهاي عمومي: پيامي عمومي. مخاطب پيام با رسانه متولد ميشود و با رسانه نيز ميميرد. رسانه به بهانهي "اطلاعرساني" هر ارزشي را مسخ كرده و هنجارهاي خود را جاري ميكند: خارج از اين ميدان "اهميت" و "ارزش" وجود ندارد و داخل اين ميدان اين "رسانه" است كه ارزشگذار پيام است: رسانه ارزش است. ارزشي كه ريشه در طمع سرمايهداري، جنون خبرسازي و وانمائي واقعيت، خواست خنثيسازي و منفعلسازي هر چيزي و تهي كردن تمام معنا، دارد. (شايد بعداً به اين قضيه بيشتر پرداختم)
Tautology is not Tautology
"در واقع" هر ناسازهاي را با گزينش و ارتباط دادنش با "واقعيت"، منطقي و قابل قبول ميكند. "اصولاً" نيز به همين روش عمل ميكند. و اينجا ارتباط ناسازهي زباني (انديشهاي) با "اصولي" است كه چنان "واقعيت"، چنان "روز" پذيرفته شده است: "زندگي، اصولاً همينطوريه!" يا "در واقع زندگي همينطوريه!". "همينه" نيز با ساز و كاري مشابه عمل ميكند: "زندگي، همينه!"، "من همينم!"، "سياست همينه!" و يا حتي "همينه!".
اينجاست كه گوينده، با ساخت اسطوره، در مصرف هوش صرفهجوئي ميكند. "در واقع"، "اصولاً" و "همينه" چيزي جز صورتهاي دگرگون شدهي "اين همان گويي" (Tautology) نيستند.
"همينه" از غياب بيش از حد هر چيزي (معنا، تجربه، و ...) سوءاستفاده كرده و با اشاره به "واقعيتِ آشكار"، آنقدر آشكار كه همه ميبينندش (خود موضوع اصلي) و احتياجي به دوباره بيان كردن آن نيست - آنقدر كه كافيست گوينده فقط اشارهاي ضمني به آن بكند - در مصرف هوشي كه بايد در كارِ شناخت موضوع مورد بحث ("زندگي"، "من"، "سياست") باشد صرفهجوئي كرده و اسطورهاي غيرقابل نفوذ ميسازد. اينجا، دال اسطوره كه قرباني بيگريز ميشود، كلماتي هستند كه بازنمايندهي موضوع هستند. "همينه" در اينجا به هيچ وجه حرف اشاره نيست، و اين دقيقياً همان جاي است كه اسطوره (پيام مخدوش) "طبيعت" موضوع را دچار واپيچش ميكند. اشاره به چيزي كه تماماً ربوده شده و فقط يك "پوسته" از آن باقي مانده. اشاره به چيزي كه "همه ميبينندش" و لازم نيست حتي چشمها به سمتاش چرخانده شود. اشاره به چيزي كه تمام موضوع را چون سياهچاله ميبلعد. اشاره به تاريخ، ادبيات و زباني كه ديگر نيست و تا آخرين ذره، به طرز وحشيانهاي مصرف شده.
"سياست، سياست است". چنين اين-همان-گوئياي واقعيت زشت خود را فرياد ميزند. و راهي براي فرار از آن ندارد. اما عبارات اين-همان-گويانهي "همينه!" يا "در واقع" بيرحمتر و زيركتر از اسلاف خودش است. در اينجا اسطوره به زيركي هوش خواننده/شنونده را نيز در كاري بيهوده هدر ميدهد. اين اسطوره خود را از همان ابتدا پاك و معصوم نشان داده و "تهي بودن/گنگ بودن موضوع" را به "عدم هوشمندي شنونده" ربط ميدهد.
"همينه!" (و "در واقع" و "اصولاً" و ...) پايانبخش ديالوگ است. اين-همان-گوئي به "زبان" خيانت كرده و موجب فروريزي ناگهاني آن ميشود. ديالوگ با اين عبارات، با سرعتي سرسامآور به عقب برگشته و هيچگاه موفق به بازيابي خود نميشود. ديالوگ در فضاي سياه و بدون جهت و عاري از تمايز دالهاي مخدوش شده، طبيعتهاي تهي شده، و تاريخ و تجربههاي بيرحمانه متلاشي شده رها ميشود. و تنها چيزي كه باقي ميماند چرخشي بيپايان است. "همينه!"؛ "چيه؟!"؛ "همينه ديگه!"؛ "چيه خب؟!"؛ "همينه!"...
ديالوگ ميخكوب شده و مونولوگ سر بر ميآورد. ديكتاتوريهاي بزرگ و فاجعه بار، خواستار و علاقمند به اين مونولوگ هستند. اين يك جبر غير اخلاقي و عاري از زيبائي است. "همين است و جز اين نيست!"
اين-همان-گوئي مرگ است و قاتل خردورزي و خائن به زبان است. اما "همينه!" منع هرگونه تجربهاي است. منع زيستن. منع شناخت.
"همينه!" هر گونه تمايزي را نيز از بين ميبرد: "زندگي، همينه!": "سياست، همينه!": "من، همينم!" و "در واقع" نيز تمايز هر چيزي را در متن "واقعيت"، در متن "تجربه" و شناخت از بين ميبرد: هر چيزي واجد "واقعيت" ميشود.
اين مطلب، 8 ماه پيش سرسري نوشته شده بود و بدون ويرايش و بازنگري ايجا گذاشته شده است. رويكرد اصلي متن، آني است كه "رولان بارت" در مقاله "Myth Today" بدان پرداخته. ترجمهي اين متن به صورت كتاب توسط نشر مركز (ترجمه شيرين دخت دقيقيان) با نام "اسطوره، امروز" چاپ شده است (كه البته ترجمهاي خالي از اشكال نيست). اگر درست خاطرم مانده باشد، ترجمه خوبي از اين مقاله نيز توسط دكتر يوسف اباذري در "ارغنون" شماره 17 يا 18 چاپ شده است.
متن انگليسي "Myth Today" نيز در اينجا موجود است. (بند 4 از قسمت "Myth on the Right" راجع به اين-همان-گوئي است)