Tehran through my camera

Camera: Canon EOS30, Film: Konica Centuria 400, Lens: 28-105, 1:3.5
بعد از چندين و چند عكس در فصول و موقعيتها و زمانهاي مختلف از تهران، بالاخره توانستم تصويري را خلق كنم كه در يك كلام: ميپسندم!
1- تهران شهري ست كه نميتوان كل آن را يكجا ديد! و نيز نميتوان در جزئياتاش دقيق شد چرا كه تهران به عنوان يك مجموعه از واقعيتها و رويدادهاي ناپيوسته است كه براي بعضي از اين پديدارها تنها وجه اشتراك و ارتباط همان گسيختگي شان است. همه چيز هميشه حضور دارد، همه چيز هميشه واضح است: به زبان تصوير همه چيز در فوكوس قرار دارد در عين اينكه زاويه ديد محدود است...عمق ميدان بينهايت است...كل تصوير واضح است با اينكه هيچكدام از جزئيات قابل شناسائي نيست. فكر ميكنم در اين تصوير براي پيادهسازيِ اين ايده موفق بودهام.
2- تهران در اين تصوير بخصوص شباهتي دهشتناك با خرابه دارد. تمام تلاش ام براي اين بود كه تصويري از تهران خلق كنم كه يك جفت را تداعي كند: شهر / خرابه! ساختمانهاي عظيم و پر زرق و برق در اين تصوير چون آجرها و سنگهاي دور افتاده ميمانند. سنگها و آجرهائي بازمانده از يك تمدن عظيم و قديمي كه خزهها و سبزهها (شايد هم حشرات و جانوران) در بين آنها رشد كرده اند. بقاياي تمدنيِ پيشرفته كه در سير طبيعي خود ويران شده است. جفتِ شهر / خرابه معناي بيشتري از شهر / آشغالدوني دارد و من همهي تلاشام در اين تصوير اين بوده كه شهر را خرابهاي نشان دهم در عين اينكه با كمي دقت شايد بتوان شهري عظيم و با شكوه را در آن تشخيص داد.
3- طيف رنگهائي كه در اين تصوير ثبت شده من را هم متعجب ميكند: خاكستري-صورتي....همه چيز زير اين لايه قرار ميگيرد. رنگهائي كه شايد تداعيگر بيتفاوتي و خشونت (توامان) باشند. نوعي امر خنثي كه هراسآور است. جنايتي نا معلوم كه كسي توجهي به آن نميكند اما سرتاسر زندگي مان را در بر گرفته است: اين رنگهاي خود زندگي مان است.
on love - 2
من، تو را، دوست دارم: زیبا و خوب!
1- چه چیز میتواند باشد، که در زندگی دستخوش حساب و کتاب و گرفتار سنجشهایی بر مبنای ارزش مبادله (و ارزش مبادله نمادین) نشده باشد؟!
2- دوست –ات دارم! خیلی زیاد! خیلی خیلی...بیش از حد دوست-ات دارم! اندازهی یه دنیا دوست-ات دارم! بیش از حد معمول دوست-ات دارم!...بیاندازه دوست-ات دارم!....و به همین منوال تمام گفتارهای حوزهی دوست داشتن (که من تا کنون شنیدهام) درگیر نوعی انحراف پیام (اسطورهای) است: جایگزینیِ کمیت به جای کیفیت! چرا کسی نمیگوید خیلی خوب دوست-ات دارم؟! اسطوره با استفاده از کمیت در مصرف هوش صرفهجویی میکند (رولان بارت، "اسطوره، امروز") و در این مورد مرزی نمود تمام و کمال آن را در گفتارهایی بسیار متداول میبینم. دوست داشتنِ خیلی زیاد (گذشته از این که میتواند با این تعبیر عامیانه نیز از بنیاد زیر سوال برود: یعنی زیادی و اضافی دوستم داری؟!) آیا استیلای ارزش مبادله و نیز استیلای اسطورهی کمیت در زیباترین احساساتِ انسان (به زعم من) نیست؟ این بهترین و سادهترین راه برای خلاص شدن از تفکر و هوشمندی است؛ کسی حتی به فکر اش هم نمیرسد که کمیتی که برای دوست داشتن او به زبان میآید شاید از مقایسهای تبادل-پایه (آن هم از نوع نمادین) نشات گرفته باشد! سادهترین راه برای اینکه هرگز فکر نکنید که خوب و زیبا یعنی چه، این است که آنها را با زیاد، خیلی، بیش از حد، و بیاندازه جایگزین کنید تا نه کسی بر شما ایراد بگیرید و نه شما لازم باشد تا در مورد یک معنا زحمتی به هوش و فکر خود بدهید!
3- چگونه دوست داشتن یا چقدر دوست داشتن؟ شما بیشتر ترجیح میدهید کدام سوال را مطرح کنید یا به کدام سوال پاسخ دهید؟ آیا دوست داشتن را می توان اندازه کرد؟ دوست داشتن را چطور میتوان اندازه گرفت؟ اگر در جواب اینکه میگویید "خیلی زیاد دوست-ات دارم" کسی بپرسد: "خیلی زیادتر از چی؟" یا "چقدر بیشتر از چی؟" چه جوابی دارید بگوئید؟ اما نکته دقیقا همین جا ست که کسی این را از شما نخواهد پرسید! و شما نیز جوابی ندارید الا اینکه متوسل به رشتهای نا محدود از اندازههای فیزیکی و غیر فیزیکی بشوید که هر کدام نیز دقیقا تکرار همان اسطورهی کمیت است!
4- در زندگی چیزی که با ارزش میزند، اندازه است نه کیفیت! و همین که من خود در اینجا لغت "ارزش" را ترجیح میدهم نشان می دهد که سنجش ما بر مبنای "ارزش" شکل میگیرد که اگر خیلی خوشبین باشیم به دیدگاه مارکس در رابطه با ارزش مبادله می رسیم و اگر نه، دیدگاه مطلقاً هراسآور و یاسآور بودریار در رابطه با ارزش مبادله نمادین را باید قبول کنیم.
5- اگر کسی از شما جرات کند و از معشوق/دوست/همسر/... در برابر این گفتار که "خیلی زیاد دوست-ات دارم" سوال کند که "چقدر؟!" ممکن است پاسخ بشنود که "اندازهی یه دنیا" (یا اگر دوباره بشنود: "خیلی زیاد" یا "خیلی خیلی زیاد"! آن موقع درگیری اسطورهی دیگری شده که قبلترها درباره اش نوشته بودم:
این-همانی) و اگر همین روند سوال کردن ادامه داده شود (مثلا "دنیا را چقدر دوست دارد؟") در نهایت سوالی که جا دارد یک ذهن متوسط بپرسد این است که "پس چرا من را دوست داری"؟ مثلا همان "دنیا" یا "کرهی زمین" یا "ماه" و "ستارههای آسمون" رو دوست داشته باش! با این همه ما این خطر را به خود نمیخریم که بپرسیم "چرا من را دوست داری" (چرا که ممکن است در موقعیتی قرار بگیریم که دریدا آن را در مورد دوست داشتن "چه کسی" و "چه چیزی"
مطرح کرده بود) وشاید چیزی که در سوال کردن از کیفیتِ دوست داشتن از همان ابتدا ما را میرنجاند یا کمی دچار ابهام و سردرگمی میکند همین باشد؛ چرا که از ابتدا با کنکاش و بررسی دقیق معنای زیبا و خوب به لزوم پرسش از چرائیِ دوست داشتن میرسیم.
6- پرسش از کیفیتها پرسش از پدیدارها ست و نه کمیتها (اندازهها، سودها، ضررها) و در مورد دوست داشتن، ارائه یک کمیت (مخصوصا از نوع غیر قابل تخمین یا شمارش) میتواند بهترین راه برای فرار از درگیری با ذات و جوهر آن است. شاید ما هیچی معنائی در ذهن برای زیبا و خوب نداریم که بتوانیم جوهر دوست داشتن را با این صفتها لااقل برای خودمان اندکی روشن کنیم! بگذریم از این نکتهی دهشتبار که زیبائی و خوبی نیز به نوبهی خود قابل تفسیر و تبیین به کمک کمیتها هستند (مثالی که رولان بارت در "اسطوره، امروز" میزند این است که تئاتری زیباتر و بازیگری طبیعیتر تلقی میشود که پول بیشتری برای تماشای اش پرداخت شده باشد: میزان پول پرداخت شده برای بلیط با طبیعی گریه کردن یک بازیگر نسبت مستقیم دارد!)
7- تو را زیبا و خوب دوست دارم، گفتاری است که اگر گویندهای داشته باشد (مثلا خود من! که دچار مرض دیداری بودن نشانههای زبانشناختی هستم) شنوندهای ندارد: یا آن را به حساب یک اشتباه لپی میگذارند یا به حساب بیحسابی! یعنی نشنیده تلقی میشود! به هر حال این گفتاری نیست که یک عاشق (که البته حساب اش کمی جدا ست) بیان کند، یا گفتاری نیست که به کار شما که در شبکهای از اتصالات دوستانه/عاشقانه قرار دارید بیاید (چرا که ثبات اتصال را تهدید میکند) گفتار باید موجز، راحتالفهم، هضم شده (جویده شده و تفاله شده) باشد تا کسی قبول اش بکند تا در مصرف هوش صرفهجوئی ای اساسی به نفع دستیابی به ارزش مبادله نمادین شده باشد. شاید این یکی از بارزترین و آشکارترین نمودهای استیلای ارزش مبادله در روابط دوستانه باشد! که از فرط آشکاری و بدیهی بودن شفاف شده و دیده نمیشود!
اما! من، تو را، نازتایِ شباهنگ! دوست دارم، زیبا و خوب!